#سقوط_یک_فرشته__پارت_68
عین حال خودپرست و متکبر،با کار کوشش ابدا آشنایی نداشت، تمام اوقات کارش کتاب خواندن بود.پدرم این اطوار و اخلاق را نمیپسندید.خانواده ما اوضاعی فقیرانه داشت ولی افی میخواست چون دختران اغنیا رفتار کند.طولی نکشید که میان افی و ریچارد هایر روابطی برقرار شد.
خانم ایزابل از شنیدن نام ریچارد هایر یکه ای خورد.بنظرش رسید ممکن است این شخص با خانواده هایر و باربارا مربوط باشد.جوبس بافکار درونی خانم خود پی برده گفت:
ریچارد هایر یگانه پسر چارلتون هایر و برادر حقیقی خانم باربارا هایر،خواهرم مرتکب سبک مغزی عجیبی شد.بجای اینکه ریچارد را از خود دور کند.باطنا او را تحریک میکرد که بوی نزدیک شود.بالنتیجه ریچارد بخواهرم عشقی سوزان پیدا کرد.ریچارد جوانی ساده و کم تجربه بود وافی در غیاب او می خندید و مسخره اش می کرد.بعلاوه با اشخاص دیگری هم مربوط شد و چون خانه را خلوت می یافت آنها را بخانه خود دعوت میکرد.پدرم کار زیادی داشت و مجبور بود هر هفته دوشب بیرون بماند بعلاوه عشق زیادی بشکار داشت و غالبا ساعات بیکاری خود را در شکار میگذرانید با پنجهت هر موقع من بخانه میرفتم یکی دو نفر مهمان در آنجا می دیدم.یکی از کسانی که بآنجا می آمد جوانی بود بیگانه غالبا سواره از راه دوری بخانه ما میامد ولی تا آنجا که من میدانم تنها ریچارد هایر نسبت بخواهرم شور و عشقی داشت و آنقدر باین ملاقاتها ادامه داد تا بالاخره پدر بیچاره مرا مقتول ساخت.
خانم ایزابل بمجرد شنیدن این حرف از جای پرید.تصور اینکه برادر باربارا هایر با داشتن مادر و خواهری باین نجابت و لطف و مهر قاتل و آدم کش باشد برای او سخت دشوار بود.برای اینکه مطمئن شود که اشتباه است پرسید.
"چه گفتی،ریچارد هایر پدر شما را کشست؟"
بلی خانم عزیزم.پدرم با ملاقات خواهرم و این جوان رضایت نمیداد.او آدمی جهان دیده و مجرب بود و میدانست اینگونه ملاقاتها جز بدنامی و رسوائی نتیجه ندارد زیرا بواسطه اختلاف فاحشی که بین خانواده ما و خانواده ریچارد وجود داشت ازدواج این دو نفر بهیچ وجه ممکن نبود.معمولا اینگونه جوانان که منسوب بخانواده های متمول و ثروتمند هستند از معاشرت با دختری فقیر و گمنام جز عیش و لذت مقصود دیگری ندارد.چون آنها را بوئیدند و شامه خود را محفوظ ساختند خسته شده آنها را بدور افکنده بدنبال گلهای رنگین تر میروند.بالاخره در اطراف ریچارد و خواهرم سر و صدائی بلند شد.مردم با گوشه و کنایه های دل آزار ما را رنج می داد و معذب می ساختند.یک شب پدرم پیمانه صبرش لبریز شد.افی را نزد خود خواست،باو قدغن کرد که دیگر ریچارد را نزد خود راه ندهد،درست شب بعد از این واقعه ریچارد پدرم را کشت.
"چه حادثه وحشت انگیزی!"
هیچکس نمیداند که آیا ریچارد عمدا پدرم را کشت یا اتفاقا تفنگ او خالی شد و بپدرم اصابت کرد،ولی میگویند در اینواقعه تمعدی در کار بوده است.در آن وقت من در خانه چارلتون هایر خدمت میکردم.شب که بخانه برگشتم آن منظره وحشت انگیز را دیدم.پدرم بیجان در وسط راه افتاده و غرق خون بود.مردم در خانه اجتماع کرده بودند،پیوسته از افی چیزهائی میپرسیدند ولی افی نمی توانست توضیحات صحیحی بآنها بدهد میگفت من برای گردش از خانه خارج شده و هنگام بازگشت پدرم را کشته دیدم
138-142
و از جائی خبر ندارم. آقای لاکسلی اظهار داشت که در آن حوالی بود، و صدای تیری شنیده و بلافاصله مشاهده کرده است که ریچارد هایر از خانه بیرون دویده و پا به فرار گذاشته است .»
«بالاخره با ریچارد هایر چه معامله ای کردند.»
« فرار کرد ، نتوانستند او را پیدا کنند حتی پدرش هم او را غیاباً محکوم کرده و در دادگاه بر علیه او رای داده است می بینید خانم، بواسطه ی یک بی فکری و سبک سری دو خانواده ننگین شدند. ننگ آدم کشی در خانواده هایر باقی ماندو مادر بیچاره ریچارد هر روز یک قدم به مرگ نزدیک می شود بد ترر از همه این که شب بعد از وقوع حادثه خواهرم فرار کرد و به قاتل پدر خود پیوست می بینید خانم ننگ کردار او بر ذامن منهم نشسته در اثر این حادثه سخت بیمار شدم ، خانم کورنی مرا تحت حمایت خود گرفت و چون مادری پرستاری کرد، می بینید خانم این زن دارای قلبی فوق العاده نجیب و رحیم می باشد ولی اخلاق خشن او بلای جان خود و اطرافیانش شده است . تصدیق می فرمائید من نیز از این حیث و با داشتن چنین خواهری بدنام هستم . به همین جهت خانم کورنی لازم دانست شما را از سرگذشت زندگانی خود مطلع سازم »
romangram.com | @romangram_com