#سقوط_یک_فرشته__پارت_66

« اسم او باربارا هایر میباشد»

**********

در همان روز اهالی اطراف برای ادای مراسم تبریک زماشویی کارلایل و الیزابت به ایست لین آمدند. اتفاقا چارلتون هایر و زنش و باربارا نیز جزء میهمانان بودند.

هنگام ورود این خانواده ایزابل در اتاق خود نشسته و با جویس مشغول گفتگو بود و راجع بوظایف وی باو دستوراتی میداد. در همین موقع کسی بدر زد جویس از جای برخاسته بیرون رفت و سوزان رو دید که پشت در منتظر است.

سوزان دختری پرحرف و فضول بود که مدتی در خانواده چارلتون هایر خدمت کرده و اخیرا از آنجا بخانه کارلایل منتقل شده بود.

سوزان چون جویس را دید گفت:

« آمدم بخانم اطلاع بدهم که یکعده مهمان وارد شده اند, جویس: بتو بگویم. این مهمانان تازه خانواده هایر هستند اوهم آمده است, لباس خیلی قشنگ و مجللی پوشیده خودم او را دیدم که از کالسکه خارج مس شد.»

«او کیست؟ مقصود ترا نمیدانم»

«چطور! تازه میپرسی او کیست باربارا هایر را میگویم. درست فکر کن ببین آمدن او بدیدن خانم ایزابل چه صورتی خواهد داشت خانم باید خیلی متوجه خودش باشد, از کجا معلوم است با آن حسادتی که باربارا دارد خانم بیچاره را که از همه جا بیخبر است مسموم نکند, منظره ی برخورد این دو نفر واقعا تماشائی است.»

جویس دختری عاقل و فهمیده بود, از فضولی و پرحرفی فوق العاده تنفر داشت. باین جهت دیگر فرصت به سوزان نداد که بیشتر ÷ر حرفی کند, او را از آنجا دور کرد و خود برای اطلاع دادن بایزابل باطاق او رفت متاسفانه قبلا فراموش کرده بود در را ببندد. ایزابل گفتگوی او با سوزان را تمام شنیده و احساساتی عجیب در دلش راه یافته بود. بانوان مخصوصا زنانی که همچون ایزابل دارای طبعی لطیف، قلبی حساس و دلی زودرنج هستند, خیلی زود تحت تاثیر احساساتطگوناگون و نامطلوب قرار می گیرند. برگهای لطیف گل اگر در معرض هوای نامطلوب و منقلب قرار گیرند, خیلی زود پژمرده می شوند ایزابل نیز بی شباهت بگلهای بهاری نبود و باین جهت از شنیدن این حرفهای مبهم غبار اندوهی بر صفحه قلب حساسش نشست.

جویس از در درآمد و ورود خانواده هایر را باو اطلاع داد.

ایزابل برای پذیرائی واردین از اطاق خارج گردید. هنوز صدای جویس که از حسادت باربارا و مسموم کردن وی چیزی میگفت در گوشش طنین انداز بود.از در مهمانخانه وارد گردید. نظری باطراف افکند و چارلتون هایر را با قیافه متین و جثه بزرگ, خانم او را با رنگی پریده که آثار یکدنیا دردو رنج درونی از آن نمایان بود و باربارا هایر را در حالت حزن و ملالت دائمی خود دید, از همان نخستین برخورد یکنوع جاذبه مخصوص او را بسوی خانم هایر کشانید و نسبت بوی مهر و علاقه ای زیاد در دل خود احساس کرد. در طی صحبت آنروز این مهر و علاقه شدت نمود و ایزابل خانم هایر را زنی فوق العاده مهربان, ساده دل, محجوب و در عین حال دردمند و رنجور یافت.»

پس از چندی چارلتون هایر از جای برخاست و برای وداع دست بسوی خانم ایزابل و خانم کورنی دراز کرد. کورنی که طبعا لجوج بود و میخواست با هر چیزی مخالفت کرده باشد در صدد برآمد که مانع رفتن آنها شود ولی چون چارلتون مجبور بود بامور اداری خود رسیدگی کند اجازه داد که باربارا در آنجا بماند و خود با زنش آنها را وداع کرد از آنجا خارج شدند. باربارا در این وقت حالت مخصوصی داشت. نه می توانسصت بدون ذکر علت میزبان را وداع کرده با پدر خود برود و نه دل آنرا داشت که در این خانه بماند و با رقیب خود بسر برد. ناچار ماندن را بررفتن ترجیح داد.


romangram.com | @romangram_com