#سقوط_یک_فرشته__پارت_64

این عتاب بر مارول گران آمد ولی چون دریافته بود که کورنی خواهر کارلایل میباشد چیزی نگفت و جامه دان را به اطاق برد در حالی که سراپا از شدت غضب می لرزید.

مارول وظیفه ی خود را انجام داد از خانم خود اجازه ی مرخصی خواسته به اطاق خود رفت. ایزابل نیز لباس خواب را به خود پیچیده در میان تختخواب نشسته کتابی در دست گرفت و ظاهرا مشغول خواندن شد ولی باطنا فکرش متوجه عوالمی دیگر بود.

در خلال این احوال کارلایل در جستجوی خواهر خود بود و بالاخره او را در اطاق غذاخوری در حالی که مشغول خوردن شام بود یافت.

چون او را دید گفت:" کوئلیا من از این اوضاع سردر نمیاورم هر چه نگاه میکنم از نوکرهای خودم کسی را در اینجا نمی یابم ولی نوکرهای تو همه اینجا هستند."

کوئلیا با همان لحن خشک و بی روح خود جواب اد" نوکرهای جنابعالی را پی کارشان فرستادم"

"پی کارشان فرستاده ای؟ یعنی آنها را اخراج کرده ای؟ در صورتی که به نظر من نوکرهای خوبی بودند"

"خوب،خیلی خوب با آن لباس های فاخر با آن کلاه های بوقی به ارباب بیشتر شباهت داشتند تا به نوکر ..... از جنابعالی خواهش می کنم که بعد از این در امور خانه داری مداخله نفرمایید."

"ولی آخر باید بدانم چه تقصیری کرده اند داشتن لباس های نظیف و پاکیزه که گناه نیست."

"ارچیبالدکارلایل نمیدانم چه بر تو آورده اند که به کلی دیوانه شده ای اگر می خواستی ازدواج کنی دختر در اطراف تو کم بود که بروی با دختری که اصلا وضعیتش با تو متناسب نیست ازدواج کنی."

"بس است من علل و جهات اقدام بضمن نامه خود مشروحا برای تو نوشته ام چیزی را که لازم بود بدانی از تو پنهان نداشته ام و هیچ نمی خواهم دیگر در این موضوع داخل گفتگو شوم برگردیم به موضوع نوکرها کجا هستند."

"من آنها را اخراج کرده ام نمی خواستم سرباری به بارهای سنگین ما اضافه شود ما عجالتا چهار نفر نوکر داریم بعلاوه همسر جنابعالی هم یک کلفت مخصوص برای خودش آورده و با این ترتیب شماره نان خورهای ما به پنج نفر میرسد. من بی جهت به اینجا نیامدم. آمدم در اینجا منزل کنم."

این موضوع به کلی برای کارلایل تازگی داشت هیچ تصور نمی کرد خواهرش به قصد سکونت به انجا امده باشد. مشاهده کرد که در این گیرودار به کوچه بن بستی رسیده و راه بجایی ندارد. در تمام عمر تحت تاثیر عادات زمان کودکی در مقابل میل و اراده خواهر بزرگ خود تسلیم محض بود ولی هنگامی که مبادرت به زناشویی نمود در نظر داشت از خواهر خود جدا شود زیرا میدانست اخلاقذ و معتقدات خواهرش با اوضاع وی به هیچ وجه سازگار نتواند بود به همین نظر هم ایست لین را برای سکونت

122-131


romangram.com | @romangram_com