#سقوط_یک_فرشته__پارت_59

-عنوان و آدرس شما را از خانم ماونت سه ورن پرسیدم،به من چیزی نگفت ولی تکلیف کرد که کاغذ را به او بدهم تا خودش آن را بفرستد.من هم کاغذ را به او دادم ولی انتظار من برای وصول جواب بی نتیجه ماند ولی خانم ماونت سه ورن نامه ای به من نوشت،اظهار داشت چون شما ساکت مانده و جوابی نداده اید سکوت شما دلیل رضایت شما می باشد.

-اطمینان دارید آن چه گفتید عین حقیقت است؟

کارلایل با لحنی سرد و خشک جواب داد:

-جناب لرد،من در نظر شما هر چقدر کوچک و ناچیز جلوه کرده باشم وای کجی و ناراستی در کار من نیست.سوگند یاد می کنم که تا این لحظه به هیچ وجه ممکن نبود تصور کنم شما از جریان قضایا بی اطلاع باشید.

-آقای کارلایل در این قسمت حق به شما می دهم و از شما پوزش میطلبم ولی باید بگویید که اصولا این زناشویی چگونه صورت گرفت؟چطور شد که با این عجله به این کار مبادرت کردید؟به طوری که ایزابل به من می گفت:فاصله بین پیشنهاد ازدواج از طرف شما و انجام این کار پیش از سه هفته بوده است.

-صحیح است.اگر ممکن بود همان روز که ایزابل پیشنهاد مرا قبول کرد آنی او را از قصر مارلینک می بردم.تمام این اقدامات برای این بود که ایزابل روی آرامش و راحتی را ببیند.

این حرف بر لرد ماونت سه ورن گران آمده و دوباره با لحن زننده ای گفت:

-چه طور برای این که روی آرامش ببیند؟یعنی در خانه من ناراحت بوده؟،خواهش می کنم واضح تر و روشن تر صحبت کنید.

-آقای لرد،من حرفی در بیان حقایق ندارم وای به شما صریحا می گویم که اگر تمام علل و موجبات را برای شما توضیح دهم ممکن است حقایق ناگواری برای شما کشف شود که بهتر است در پرده بماند.چندی قبل برای انجام کاری حوالی قصر مارلینک آمدم،روز بعد برای دیدن شما به قصر آمدم زیرا با سوابقی که با خانم ایزابل و شخص جنابعالی داشتم خارج از ادب دانستم شما را ملاقات نکنم ولی چون به خانه شما آمدم برحسب اتفاق بر بیچارگی ایزابل و بدرفتاری که نسبت به او شده بود اطلاع یافتم.

-چه طور ایزابل بیچاره بوده؟با او بد رفتاری کرده بودند؟

-بلی حتی روز قبل از ورود من چند سیلی از دست خانم ماونت سه ورن خورده بود.

دهان لرد از تعجب و حیرت باز ماند.چنین تصوری برای او محال بود.کارلایل به گفتار خود ادامه داد و گفت:در عین حال لازم است به شما بگویم که من قضایا را از زبان پسر شما شنیدم و خود ایزابل به هیچ وجه چیزی به من نگفت ولی چون ویلیام حوادث را نقل کرد دیگر جای انکار نمانده بود.به حدی ایزابل را دل شکسته دیدم که تمام احساسات من به جوش آمد،هیجانی اضطراب آمیز در قلب من پیدا شد.به اندازه ای بر ناتوانی و بیچارگی او دلم سوخت که بی اختیار در صدد رهایی وی برآمدم،هیچ نتوانستم جلوی احساساته خود را بگیرم.آرزوی من این بود که بتوانم وی را از این مصیبت برهانم و به جایی ببرم که آسوده و مرفه و شاید هم خوشبخت باشد به این امید پیشنهاد ازدواج به او کردم.

این توضیحات حالتی در لرد پدید آورد که با هیچ بیانی نمی توان آن را تعبیر کرد.تاثیر شرمندگی قهر و غضب هیجانی سخت در قلب او به وجود آورده بود برای این که اندکی آرامش یابد لحظه ای ساکت ماند سپس روی به کارلایل کرده،گفت:


romangram.com | @romangram_com