#سقوط_یک_فرشته__پارت_53
در این موقع حالت کسی را داشت که به مصیبتی بزرگ گرفتار شده است. حس می کرد بین او و برادرش جدایی افتاده و کارلایل او را ترک گفته. تصور اینکه کارلایل موضوع را از او پنهان داشته بود آتش بر وجود او می زد. نمی خواست دیگران این خبر را در اطراف منتشر کنند. آنرا برای خود توهینی می دانست به نظر او چنین رسید که بهتر است دیگران ناقل این خبر نباشند.
هنگامی که به خانه هاپر رسید باربارا در کنار پنجره ایستاده و باغ را تماشا می کرد چون خانم کورنی وی را دید از تصور اینکه خبر ازدواج کارلایل روح این دختر را شکنجه خواهد داد
[ .]
98-102
تبسمی شیطنت امیزبر لبانش راه یافت.
مسلما خانم کورنی تااعماق روح و احساسات این دختر دلداده را دریافته میدانست مرغ دل او اسیر محبت کارلایل میباشد و فکر همسری او را در مخیله خود مبپروراند.
باربارا چون او را دید سر از پنجره بدر اورده باو خوش امد گفت و او را به داخل دعوت کرد.
خانم کورنی بدرون امد هاپر و زنش هر دو برای گردش بیرون رفته بودند، و باربارا راتنها گذاشته بودن، چون وارد گردید مانند کسی که جسما و روحا بسیار خسته باشد خود را بر روی صندلی راحتی انداخته ناله ای از دل براورد.
باربارا چون چنین دید از جای برخواسته و بسوی او دوید شروع باستمالت نمود واز حال او جویا شده پرسید:
"مگرخدای نخواسته کسالتی دارید، یا شاید پیش امد بدی کرده و شمارا متاثر ساخته است"
"متاثر"لفظتاثربرای حالت من خیلی کوچک است، قلبم نزدیک است بترکد،نزدیک است از غصه خفه شوم، وا که چه مصیبتی باربارا هیچ میدانی که کارلایل..."
در اینجا بغض گلوی او را گرفته نتوانست گفته ی خود را به پایان برساند.
romangram.com | @romangram_com