#سقوط_یک_فرشته__پارت_47

« ارچیبالد کارلایل صاحب قصرایست لین و خانم ایزابل ماری و این یگانه دختر ویلیام و ما ونت سه ورن در روز اول ماه جاری در قصر مارلینک حاضر و مراسم ازدواج آنها بعمل آمد.»

خانم کورنی از مشاهده این سطور چنان برآشفت که کاغذ را پاره کرده بدور ریخت آقای دیل مجبور شد خود نسخه دیگری نوشته برای چاپ به روزنامه ها بفرستد خانم کورنی فریاد بر آورده گفت:

« چنین باشد. من هیچوقت کارلایل را نخواهم بخشید. هیچوقت این دختر سبک سر را نخواهم بخشید. آب من با او بیک جو نمیرود. عروسك چینی بی مغز بی فکر. برادر احمق و بیخرد. آدم عاقل با دختر ولخرج و ما ونت سه ورن ازدواج نمی کند. بمجالس اعیان و اشراف می رود و گمان میکند زیبا و قشنگ است. خیر برادر من که با چنین کسی ازدواج کرده از احمق هم احمق تر است، آدم پستی است حتماً وقتی که چنین کاری کرده مبتلا بجنون موقتی بوده. اگر من بو برده بودم او را به دارالمجانین میفرستادم: تو هم اینطور مثل دیوانه ها بمن نگاه نکن بگو ببینم این خانم و آقا در کجا منزل خواهند کرد؟»

« تصور میکنم در قصر ایست لین منزل کنند.»

این حرف مافوق تحمل کورنی بود و با ناشکیبائی مخصوصی فریاد برآورد. « چه گفتی؟ در ایست لین منزل کنند؟ با خانواده کارو در یکجا زندگی کنند؟ تصور میکنم دیوانه شده ای»

« خیر دیوانه نشده ام. معامله آقای کارو صورت نگرفت. کارلایل آنها را جواب گفت. بهمین جهت تصور میکنم قبلا با خانم ایزابل قرار ازدواج داده باشند.»

88-97



طوری نشده ام ولی مناسب نیست کسی نامه خصوصی مردها را بخواند. باربارا به نظر تو اینطور نیست؟»

خانم کورتی که به این آسانی نمی خواست دست بردارد گفت: «کارلایل علامت خانواده و این ماونت سه ورن روی این کاغذ بوده باید بمن بگویی موضوع چیست»

«هر علامتی روی پاکت باشد محتویات نامه بعنوان شخص من نوشته شده و چشمی جز چشمهای من نباید آنرا ببیند» خانم کورنی که با این طرز گفتگو هیچ عادت نداشت چون برای نخستین بار مشاهده کرد برادرش برخلاف رأی او عمل می کند متأثر شده دم فرو بست و سکوتی در آنجا برقرار شد.

باربارا برای اینکه سکوت را در هم شکند روی به کارلایل نموده سوال کرد: «راستی شنیده ام شما در قصر مارلینک بوده اید. از ازدواج خانم ایزابل چه خبر دارید شنیده ام می خواهد ازدواج کند ولی کسی نمی داند نامزد کیست.»

کارلایل که نمی خواست از این موضوع کسی خبردار شود و در عین حال دروغ گفتن برایش مشکل بود جواب داد: «باربارا انسان هر چیز را که می شنود نباید و نمی تواند در خاطره نگه دارد. چای شما سرد می شود. چرا نمی نوشید» ضمن گفتگو قنددان را برداشته چند حبه قند در چای ریخت و چون خواست آن را بر زمین گذارد دستش به فنجان چای خورده فنجان سرازیر شد. کارلایل از باربارا بواسطه این بی احتیاطی معذرت خواست.


romangram.com | @romangram_com