#سقوط_یک_فرشته__پارت_45

« در اینصورت باید خیلی زود نامزدی در نظر بگیرید»

« شاید هم در نظر گرفته باشم هر چیزی بموقع خودش آشکار میشود.»

این حرف وجود باربارا را سخت بتکان آورد آهسته بازوی خود را از دست کارلایل بیرون کشید تا کارلایل متوجه هیجان و اظطراب او نگردد قلب او بشدت میزد سراپایش میلرزید بیچاره کوچکترین سوءظنی در دلش راه نیافت. برای او غیر ممکن بود تصور کند کارلایل جز او به کس دیگری نظر دارد. گمان میکرد اشاره کارلایل فقط و فقط باوست کارلایل چون اظطراب باربارا را دید بتصور این که نتیجه خستگی تند رفتن است گفت باربارا خیلی تند نفس میزنید گویا بیش از حد معمول تند میرویم.

گوئی باربارا اصلا حرف های کارلایل را نمیشنوید. مانند کسی که بمرحله قطعی زندگانی رسیده است و میخواهد کیفیت آن را از نظر بگذراند سخت بخود مشغول بود ولی طولی نکشید که هیجان اولیه او اندکی فرو نشست.

بقیه راه را با آرامش بیشتری پیمودند چون به خانه چارلتون هایر رسیدند باربارا بازوی کارلایل را چسبده گفت؛ «باید مادر مرا ببینید، چند روز است میخواهد شما را ببیند و گله میکند که چرا ما را یکباره ترک کرده اید.»

کارلایل جواب داد، باربارا میدانی من این مدت فوق العاده مشغول بوده و گرفتاری های زیادی داشته ام. خواهش میکنم از طرف من بمادرت سلام برسان خداحافظ. مسافرتی در پیش دارم باید بروم.

« بطوری که شنیده ام مسافرت شما یک هفته بطول می انجامد»

باربارا تاملی کرده گفت:

« ارچیپالد. من مدتی است میخواهم تقاضائی از شما بکنم ولی همیشه بتصور اینکه تقاضای من مورد تمسخر شما واقع شود خودداری کرده ام»

« هر تقاضائی دارید بی مضایقه بگوئید»

« یاد دارید یکسال پیش شما زنجیر طلائی که دارای قابی بوده بمن دادید من در همان مواقع مقداری از موی چارلز برادرم را بیاد کار گرفته میان آن گذاشتم. میخواهم شما هم قدری از موی سر خودتان بمن بدهید. آنرا بعنوان بهترین یادبود از طرف شما نگه خواهم داشت»

« از موی سر من! فایده نگه داشتن موی سر من چیست؟»

چهره ارغوانی باربارا از شرم و خجالت ارغوانی تر شد و با لکنت زبان گفت میخواهم از شما یادگاری همیشه در پیش من باشد. علت دیگری ندارد.


romangram.com | @romangram_com