#سقوط_یک_فرشته__پارت_44

باربارا که تصور ازدواج ایزابل و کارلایل برایش کاملا محال بود و فقط گمان میکرد بین این دو رابطه دوستی موجود است از شنیدن این خبر گوئی بار سنگینی از دوشش برداشته اند زیرا از موضوع چنین نتیجه می گرفت که در صورت زناشوئی ایزابل رشته ارتباط کارلایل و او گسیخته شده بین آنها جدائی خواهد افتاد و کارلایل بدون رقیب و مانع متعلق به خود او خواهد بود. برای اینکه بداند نامزد او کیست پرسید:

« با چه کسی عروسی خواهد کرد؟» تبسمی خفیف بر لبان کارلایل نقش بسته در جواب گفت:

« پرسش های قبل از وقت را چطور میشود جواب داد. شاید پس از مسافرتی که در پیش دارم بتوانم جواب این سئوال را بطور قطع و یقین بشما بدهم.»

« نمیتوانی در این خصوص حدس هم بزنی؟ گمان نمیکنی پسر لرد ما ونت سه ورن نامزد ایزابل باشد.»

کارلایل خندیده جواب داد:

« عجب حدسائیی! پسر لرد ما ونت سه ورن کودک پنجساله یا شش ساله ایست.»

« چه میگوئی؟»

« همین است که میگویم، اتفاقاً کودکی فوق العاده حساس و مهربان است. آثار نجابت و درستی و صراحت از جبینش پیدا است، اگر من روزی دارای بچه بشوم آرزو دارم بچه های من مثل این کودک باشند.»

کارلایل وضع و موقع خود را فراموش کرده بود مانند کسی که رویائی شیرین میبیند سخن میگفت: آرزوهای نهانی خود را به زبان می آورد از داشتن زن و کودک گفتگو میکرد. باربارا هایر مانند کسی که مترصد فرصتی میباشد چون این بشنید رو بکارلایل کرده گفت:

« اعتراف مهمی کردید زیرا رفتار شما تاکنون طوری بود که همه کس تصور می کرد قصد دارید تا پایان عمر مجرد بمانید.»

« تصور نمیکنم بکسی قول داده باشم که برای همیشه مجرد خواهم ماند.»

« بنظر من مردم حکم بظاهر می کنند زیرا اگر کسی تا سن سی سالگی اقدام بزناشوئی نکند....»

« از کجا معلوم است شاید تا سی سالگی برسد من ازدواج کرده باشم»


romangram.com | @romangram_com