#سقوط_یک_فرشته__پارت_43

« کارلایل: چه شده است. تو کاملا عوض شده ای آدم سابق نیستی. اینها چه حرفهائی است؟»

کارلایل کاغذ را از دست او گرفته در جیب نهاده گفت:« من طوری نشده ام ولی مناسب نیست کسی نامه خصوصی مردها را بخواند. باربارا بنظر تو اینطور نیست؟»

خانم کورنی که باین آسانی نمیخواست دست بردارد گفت« کارلایل علامت خانواده و این ما ونت سه ورن روی این کاغذ بوده باید بمن بگوئی موضوع چیست»

« هر علامتی روی پاکت باشد محتویات نامه بعنوان شخص من نوشته شده و چشمی جز چشمهای من نباید آنرا ببیند، خانم کورنی که با این طرز گفتگو هیچ عادت نداشت چون برای نخستین بار مشاهده کرد برادرش برخلاف رای او عمل میکند متاثر شده دم فرو بست و سکوتی در آنجا برقرار شد.

باربارا برای اینکه سکوت را در هم شکند روی بکارلایل نموده سئوال کرد.« راستی شنیده ام شما در قصر مارلینک بوده اید. از ازدواج خانم ایزابل چه خبر دارید شنیده ام میخواهد ازدواج کند ولی کسی نمیداند نامزد او کیست.»

کارلایل که نمیخواست از این موضوع کسی خبردار شود و در عین حال دروغ گفتن برایش مشکل بود جواب داد:« باربارا انسان هر چیز را که میشنود نباید و نمیتواند در خاطره نگه دارد. چای شما سرد می شود. چرا نمی نوشید» ضمن گفتگو قنددان رابرداشته چند حبه قند در چای ریخت و چون خواست آن را بر زمین گذارد دستش بفنجان چای خورده فنجان سرازیر شد. کارلایل از باربارا بواسطه این بی احتیاطی معذرت خواست.

پس از صرف چای باربارا از جای برخاست و بعنوان اینکه مادرش بیمار است درصدد عزیمت برآمد ولی خانم کورنی برخلاف عادت دیرینه او را دعوت به نشستن نموده گفت قدری صبر کنید فرضا اگر دیر شود کارلایل شما را خواهد برد.

کارلایل در پاسخ این اشاره اظهار داشت:« باربارا چون من قدری کار دارم و باید فوراً برای رسیدگی بآنها بروم اگر بخواهی من با شما بیایم باید خیلی زود برویم.»

باربارا که حاض نبود بهیچ قیمت فرصت مصاحبت کارلایل را از دست بدهد فوراً از جای برخاسته خود را مهیای حرکت نمود. بین راه بسائقه احساسات درونی و شاید تحت تاثیر برخی افکار و تصورات که برای او بسی دردانگیز بود روی بکارلایل کرده پرسید:« آرجیبالد: اگر بیاد داشته باشی از تو سئوال کردم. خواستم بدانم از موضوع زناشوئی خانم ایزابل چه خبر داری ولی جواب مرا ندادی. لازم است آنچه میدانی بگوئی.»

کارلایل جواب داد« منهم بشما گفتم انسان خیلی چیزها می شنود که نباید و نمیتواند آنها را بحافظه خود بسپارد.»

این جواب مبهم حس کنجکاوی وی را بیش از پیش برانگیخته گفت:

« من راجع بخیلی چیزها چیزی نپرسیدم از اینموضوع بخصوص اطلاعی داری یا خیر.»

« معلوم است اصراری در دانستن این موضوع داری. بلی گمان میکنم خانم ایزابل بهمین نزدیکی ازدواج خواهد کرد.»


romangram.com | @romangram_com