#سقوط_یک_فرشته__پارت_42

خانم کورنی از آن زنانی بود که در کلیه مسائل زندگی نه بزیبائی علاقه داشت و نه آنرا در خور اعتنا و توجه می دانست. هر چیز از نظر فایده و نتیجه عملی آن مینگریست و بهمین جهت ممکن نبود با زناشوئی برادر خود با دختری همچون ایزابل رضایت دهد. این نکات کارلایل را بر آن داشت که نقشه کار خود را بکلی پنهان نگهداشته و قضیه را پنهانی انجام دهد.

قبل از عزیمت وی بقصر مارلینک شخصی موسوم به کارو خواستار ایست لین شده و درصدد اجاره آن بر آمد پس از آنکه موافقت کامل بین آنها حاصل گردید. مقرر شد پس از رفتن و بازگشتن کارلایل را بسوی زناشوئی با ایزابل گشانید از آنجا نامه ای بکار و نوشته فسخ عزیمت خود را بوی اطلاع داد و سپس سه نفر کلفت و دو نفر نوکر استخدام کرده بی آنکه بخواهر خود اطلاع دهد بآنجا فرستاد که مقدمات سکونت خود او را با ایزابل در آنجا فراهم سازند.

یک روز عصر سه هفته بعد از مراجعت کارلایل بارابارا هایر بدیدار خانم کورنی آمد ورود او مصادف شد با موقعی که کارلایل میخواست وسائل سفر خود را مهیا کرده از آنجا برود.

پس از ورود بار بارا و صرف چای خانم کورنی از جای برخاسته گفت: من میروم لوازم سفر کارلایل را در چمدان بگذارم. گویا باز مسافرتی در پیش دارد.

کارلایل از مداخله خواهر خود در تهیه ساز وبرك این مسافرت بسیار بیم داشت روی بخواهر خود کرده گفت:« خیلی ممنونم. لازم بزحمت شما نیست. خودم آنچه را لازم باشد آماده خواهم کرد.»

آنگاه روی به پیش نوکر خود کرده گفت «تو هم برو چمدان بزرگ مرا بیاور»

خانم کورنی که نمیخواست در این خانه هیچ کاری بدون مشورت و اجازه او انجام یابد با لحنی شگفت آمیز که جنبه اعتراض نیز داشت فریاد کرد « عجب! چه گفتی؟ چمدان بزرگ را میخواهی چه کنی؟ مگر قصد داری تمام اثاثیه خانه را با خودت ببری؟ چه لازم است چمدان باین بزرگی را ببری؟ خبر لازم نیست، هر چه داشته باشی همه را در چمدان کوچک جا میدهم. پیش برو چمدان کوچک را بیاور.»

بین کارلایل و پیش نگاهی مرموز مبادله شد آنگاه کارلایل گفت: خیر خواهر جان. اجازه بده من خود باین کار رسیدگی کنم و چمدان بزرگ هم لازم دارم.

در همین موقع چشم خانم کورنی بپاکتی افتاد که روی میز جلوی کارلایل افتاده بود مانند پلنگی ماده که بخواهد آهوئی صید کند از جای برجسته پاکت را ربود و فریاد کرد.« عجب این نامه از کیست؟ اگر مرا کشته اند این خط زن است نه مرد»

کارلایل نیز با نگرانی و اظطراب تمام از جای برخاسته دست بسوی خواهر خود دراز کرده گفت« خواهش میکنم این نامه را بمن باز دهید چون موضوع آن محرمانه است»

و در این خانه محرمانه و غیر محرمانه موضوع ندارد. تو چه رازی داری که من نباید از آن اطلاع پیدا کنم؟

«هر نامه ای که برای این خانه برسد من باید از موضوع آن مططلع باشم.»

کارلایل این بار با لحنی قاطع و جدی تر گفت:« گفتم موضوع کاغذ محرمانه است. خواهش میکنم آنرا بمن رد کنید»


romangram.com | @romangram_com