#سقوط_یک_فرشته__پارت_40

ایزابل با کمال صبر و بردباری باستدلال این دو زن گوش می داد. افکار و خیالات مختلفی او را بخود مشغول می داشت و هر دم بسوئی متمایل میشد یگانه مانعی که نمیتوانست از آن بگذرد وجود فرانسیس له ویزون بوده.

بالاخره بعدازظهر فرا رسید. کارلایل برای دریافت پاسخ ایزابل مراجعت کرد. هنگامی که ایزابل برای ملاقات او می رفت هنوز تصمیمی قاطع نگرفته بود و نمیدانست بوی چه جواب دهد در اطاق مهمانخانه برخلاف انتظار با فرانسیس له ویزون مواجه گردید بمجرد دیدن او قلب وی بطوری بطپش آمد که صدای آن از دو قدمی شنیده میشد. حادثه اخیر و تقاضای ناگهانی کارلایل آنچه را برای خود وی هنوز مبهم بود از پرده ابهام خارج ساخت و به او فهماند که قلبش از آن دیگری است شاید بهمین جهت بر خلاف سابق دیدن فرانسیس تأثیر شدیدتری در او نمود. فرانسیس چون ایزابل را دید با همان تبسم سُوال کرد.

« ایزابل در تمام این مدت کجا بودید؟ چطور امروز نتوانستم شما را ببینم؟ شنیدید چه حادثه ای برای ما رخ داد و نزدیک بود مرا بکشد؟»

ایزابل از جائی اطلاع نداشت و جواب منفی باین سُوال داد. فرانسیس گفت:

« من اما را با کالسکه بگردش بردم یکی از اسبها اتفاقاً رم کرد و شروع بلگد اندازی نمود و بزانو در آمد اما خانم ترسید. از کالسکه پیاده شد و همان طور پیاده مراجعت کرد. منهم کاملا تلافی کردم. اسب وحشی را قدری دواندم که خسته شد و بالاخره بر گشتم. در اینجا آقای کارلایل را دیدم. ایزابل: مثل اینکه آدم خیلی خوبی است راستی تبریک میگویم.»

« تبریک برایچه؟»

« خوب از من پنهان نکن: ما همه با هم بستگی داریم. خانم له ویزون بمن گفت: خاطر جمع باش که من این سر را با کسی در میان نخواهم گذاشت. مادربزرگم میگوید ایست لین جای بسیار خوبی است منهم سعادت شما را میخواهم.»

لحن گفتار له ویزون تأثیر غریبی در او کرد. در حالی که قلبش میطپید و لبانش مرتعش بود با لحن استهزاء آمیزی گفت:

« خیلی ممنونم آقای له ویزون شما قبل از وقوع امر بمن تبریک میگوئید.»

فرانسیس جواب داد.« راستی اینطور است که شما میگوئید؟ هیچ نمی دانستم در اینصورت باید صبر کرد تا شوهر مناسبتری برای شما پیدا شود. من خودم از جرگه خارجم و جرأت اقدامی ندارم. البته متهم مثل دیگران این رؤیای خوش را همیشه دیده ام ولی اقدام جدی از عهده ام خارج است. آدم تهیدستی مانند من که آینده اش هم نامعلوم است باید با خیال خوش باشد.»

جمله اخیر را در حینی که از اطاق خارج میشد ادا نمود. منظور وی بقدری صریح و روشن بود که جای تردید و تأمل باقی نمیگذاشت.

گوئی صاعقه بر سر ایزابل فرود آمده است. شاید برای نخستین بار سوءظنی از فرانسیس در دلش راه یافت و تا اندازه ای نسبت باو بدگمان و سرد شد در همین موقع پیشخدمتی کارلایل را باطاق مهمانخانه هدایت کرد. ایزابل بی اختیار این دو موجود را با هم مقایسه نمود و مشاهده کرد خصایص و ممیزات اخلاقی کارلایل بهیچوجه در فرانسیس له ویزون وجود ندارد. در این موقع کارلایل بنظر او مجسمه شرافت و درستی و موجودی قابل پرستش رسید.

کارلایل با حالتی هیجان آمیز و قدم هائی لرزان بسوی وی پیش آمد و بدون اینکه سخنی گوید منتظر ماند.


romangram.com | @romangram_com