#سقوط_یک_فرشته__پارت_39

خانم ماونت سه ورن بعللی که فقط خود میدانست و شاید همان گونه که ویلیام پسرش گفته بود بعلت زیبائی ایزابل از وی سخت متنفر بود.

پی فرصتی میگشت که او را از خانه خود دور کند. اینک فرصت بدستش آمده و بر آن شد که حتی الامکان از این پیش آمد بنفع خود استفاده کند. باین جهت با یک نوع حق شناسی نسبت به کارلایل که وسیله رهائی او از مصاحبت ایزابل میشد روی به کارلایل کرده گفت:

« ایزابل باید فوق العاده قدر این پیش آمد را بداند. من واضح و آشکار حرف میزنم زیرا خوب میدانم که شما از وضع و حال ایزابل اطلاع دارید و می دانید مرحوم ماونت سه ورن با اسراف کاریهای خود چیزی برای او بجا نگذشت و با وجود تهیدستی ایزابل حاضر بازدواج با او شده اید. من شنیده ام ایست لِن جای بسیار قشنگی است.»

کارلایل در حالی که از جای برمی خاست گفت « از لحاظ وسعت آنقدرها بزرگ نیست ولی حضور ایزابل آن را رونق خواهد داد.»

خانم ماونت سه ورن که برای رسیدن به نتیجه بیقرار شده بود از کارلایل سئوال کرد.

« خوب. خانم ایزابل چه جوابی بتقاضای شما داده است؟»

ایزابل بدان اینکه مستقیماً بخانم ماونت سه ورن جوابی بدهد بسوی کارلایل آمده روی باو کرده گفت:« آقای کارلایل ممکن است چند ساعت بمن مهلت بدهید تا راجع باینموضوع فکر کنم؟»

کارلایل جواب داد« از اینکه پیشنهاد مرا قابل مطالعه تشخیص داده اید فوق العاده خوشوقتم زیرا همین موضوع بمن امیدواری میدهد امروز بعدازظهر باز اینجا میایم.»

کارلایل با هر دو خداحافظی کرده پی کار خود رفت. ایزابل نیز داخل اتاق خود شده می خواست با فکر جمع تصمیمی در این موضوع بگیرد.

ایزابل قلب و روحی فوق العاده ساده و مهربان داشت ولی از لحاظ فکر و تجربه در امور زندگی بیش از کودکی نبود. مانند کودکان فکر میکرد. مانند کودکان تأمل و استدلال مینمود. تأمل و استعداد او نه عمیق بود نه وسیع. در این مورد نیز تنها سطح کوچک و محدود موضوع نظر او را بخود معطوف داشت. بهیچوجه متوجه تباینی که بین او و کارلایل از لحاظ امتیاز خانوادگی وجود داشت نبود. در نظر وی ایست لِن برای زندگی مناسبترین جا و از هر حیث بر قصر مارلینک برتری داشت. نمی دانست که سکونت وی در ایست لِن بمنزله زن کارلابل با زندگانی سابق وی بمنزله دختر لرد ما ونت سه ورن در آنجا تفاوت دارد. متوجه نبود که در این خانه محیط زندگانی او تغییر مییابد. دیگر تظاهرات سابق و امتیازات سابق و رفت و آمدهای سابق در اینجا وجود نخواهد داشت. او سابقاً کارلایل را همچون برادری دوست می داشت و از مصاحبت او لذت میبرد. از طرف دیگر زندگانی در قصر مارلینک برای او بارگرانی شده بود. بعد از این همه سختی و محنت که در مصاحبت خانم ما ونت سه ورن تحمل کرده بود ایست لِن را برای خود بهشتی می دید.

چون این مسائل بنظر وی رسید با خود گفت تا اینجا که این پیشنهاد بنفع من است ولی ظرف دیگر قضیه را هم باید در نظر گرفت. تنها موضوع این نیست که من نسبت به کارلایل از نظر زناشوئی عشقی ندارم بلکه اشکال کار اینجا است که حس میکنم قلبم بسوی فرانسیس له و یزون متمایل است. آه چه میشد اگر او چنین تقاضائی از من می کرد کاش اصلاً او را ندیده بودم و در این صورت بدون تردید دعوت کارلایل را می پذیرفتم.»

ایزابل غرق این افکار و خیالات بود که ناگهان خانم له ویزون و خانم ما ونت سه ورن از در وارد شده رشته خیالات او را از هم گسستند. معلوم نیست خانم ما ونت سه ورن بخانم له ویزون سالخورده چه گفته و چگونه استدلال کرده بود. همین قدر میدانیم با چرب زبانی او را نیز با خود موافق نموده و نظر وی را هم در این قضیه جلب کرده بود. این دو موجود تا آنجا که در قوه داشتند سعی کردند ایزابل را وادار به پذیرفتن پیشنهاد کارلایل کنند.

خانم له ویزون برای اینکه رضایت ایزابل را جلب کند به وی اطمینان داد که شخصی را ببرازندگی و لیاقت کارلایل ندیده است. از صمیمیت او از فداکاری او از شیرینی زندگانی با او چیزها گفت و تأکید کرد که اگر بجای ایزابل میبود او را به هزارها جوانان خیره سر و بی مغز ترجیح میداد.


romangram.com | @romangram_com