#سقوط_یک_فرشته__پارت_38

دیگر جای تردید و تأمل نبود، منظور کارلایل چون آفتاب روشن شده و ایزابل را سخت متعجب ساخت. از آغاز دوستی و آشنائی خود با کارلایل او را مردی شرافتمند و امین دریافته و آرزو می کرد برادری چون او داشته باشد که در مواقع سختی و مشقت از او حمایت کند. او را باندازه برادری واقعی دوست میداشت. ولی زناشوئی با وی موضوعی بود که هیچگاه در خیالش خطور نکرده بود. در نخستین جمله هیجانی که از شنیدن این پیشنهاد بر وی دست داد خواست جدا باین پیشنهاد مخالفت کند. ولی باز هم تأملی کرد. ناگهان بیاد اوضاع و احوال خود افتاد و ساکت ماند.

کارلایل دست دیگر او را نیز در دست گرفت و شروع بصحبت کرد. راجع بحقیقت و اهمیت زناشوئی، اتحاد قلوب، عشق و محبت چیزها گفت. شاید اگر در اعماق قلب خانم ایزابل، در زوایائی که حتی میتوان گفت بر خود او نیز مکثوم بود نقش جمال کس دیگری تصویر نشده بود در همانجا و در همان وقت با کمال میل و رغبت این پیشنهاد را می پذیرفت ولی مردد مانده نمی توانست بکارلایل چه جواب بدهد. قبل از اینکه لب بجواب بگشاید ناگهان در باز شد خانم اما واین ما ونت سه ورن وارد گردید و با یکنظر آنچه را که نمیبایست بداند دانست نگاه مهرآمیز کارلایل به ایزابل در حالی که دست های او را بر دست داشت، هیجان و اظطراب ایزابل حقایق را بر وی مکشوف ساخت ولی با وجود این حقیقتی مبهم با رنگی که تنها بچشمان اما دیده می شد در نظرش جلوه گر گردید در آستانه ٔ در ایستاد نگاهی سرد و پر از استهزا و تمسخر بایزابل افکنده مثل این بود که می خواست بگویید« آیا اینست معنی عفت و تقوائی که تو مدعی آن هستی!»

کارلایل برای اینکه بار ایزابل را سبک کرده باشد روی باو نموده گفت:

« خانم من کارلایل هستم»

ایزابل نیز که اندکی بخود آمده بود دستهای خود را از دست کارلایل بیرون کشیده گفت:

« ایشان هم خانم لرد ما ونت سه ورن هستند»

کارلایل روی بخانم ما ونت سه ورن کرده گفت:

«خیلی متأسفم که خود لرد ما ونت سه ورن در اینجا تشریف ندارند زیرا من افتخار دوستی ایشان را دارم.»

اما واین جواب داد:

« بلی اسم شما را شنیده ام ولی نمیدانستم بین شما و ایزابل تا این اندازه رفاقت و صمیمیت وجود دارد که...»

کارلایل نگذاشت حرف او تمام شود صندلی را پیش کشیده گفت:

« خانم صمیمیتی که شما تصور می کنید تاکنون بین ما وجود نداشته ولی همین الساعه من از خانم ایزابل تقاضا میکردم که موافقت کند تا چنین صمیمیتی بین ما برقرار گردد تقاضا داشتم با من ازدواج کند.»

این حرف گوئی آبی بود که بر روی آتش غضب کنتس ماونت سه ورن ریخته شد. می دید برای رهائی از مصاحبت اجباری ایزابل راهی پیدا شده و همین کافی بود که او را راضی و خوشنود کند.


romangram.com | @romangram_com