#سقوط_یک_فرشته__پارت_37
لحن گفتىر له ويزون تأثير غريبى در او كرد. در حالى كه قلبش ميطپيد و لبانش مرتعش بود با لحن استهزاء آميزى گفت:
"خيلى ممنونم اقاى له ويزون شما قبل از وقوع امر بمن تبريك ميگوئيد"
فرانسيس جواب داد: " راستى اينطور است كه شما ميگوئيد؟ هيچ نمى دانستم در اين صورت بايد صبر كرد تا شوهر مناسبترى براى شما پيدا شود. من خودم از جر كه خارجم و جرأت اقدامى ندارم. البته منهم مثل ديگران اين روياى خوش را هميشه ديده ام ولى اقدام جدى از عهده ام خارج است. ادم تهيدستى مانند من كه آينده اش هم نامعلوم است بايد با خيال خوش باشد"
جمله ى اخر را در حينى كه از اطاق خارج ميشد ادا نمود. منظور وى بقدرى سريح و روشن بود كه جاى ترديد و تأمل باقى نميكذاشت.
گوئى صاف بر سر ايزابل فرود آمده است. شايد براى نخستين بار سوء ظنى از فرانسيس در دلش راه يافت و تا اندازه اى نسبت به او بد گمان و سرد شد در همين موقع پيشخدمتى كارلايل را به اطاق مهمانخانه هديات كرد. ايزابل بى اختيار اين دو موجود را با هم مقايسه نمود و مشاهده كرد. خسايس و مميزات اخلاقى كارلايل به هيچ وجه در فرانسيس له ويزون وجود ندارد. در اين موقع كارلايل بنظر او مجسمه شراف و درستى و موجودى قابل پرستش رسيد.
كارلايل با حالتى هيجان آميز و قدم هايى لرزان به سوى وى پيش آمد و بدون اينكه سخنى گويد منتظر ماند.
ايزابل نيز مانند وى سكوت كرده بود. بلاخره كارلايل جرئتى به خود داده و گفت: " خوب خانم آيا تصميم گرفته ايد، آيا به من جواب مثبت خواهيد داد؟"
هيجانى سخت بر وجود ايزابل مستولى شد با لكنت زبان و كلماتى شكسته گفت:
95-76
دیده و جز با نظر دوستی ساده باو ننگریسته بود، باین جهت عین جمله اخیر کارلایل را تکرار کرده گفت:« بایست لین مراجعت کنم و بانوی آن باشم؟ یعنی چه؟»
« خانم ایزابل. آیا حاضرید با من ازدواج کنید؟»
romangram.com | @romangram_com