#سقوط_یک_فرشته__پارت_36
ایزابل قلب و روحی فوق العاده ساده و مهربان داشت ولی از لحاظ فکر و تجربه در امور زندگی بیش از کودکی نبود. مانند کودکان فکر می کرد. مانند کودکان تأمل و استدلال مینمود. تأمل و استدلال او نه عمیق بود نه وسیع. در این مورد نیز تنها سطح کوچک و محدود موضوع نظر او را به خود معطوف میداشت. به هیچ وجه متوجه تفاوتی که بین او و کارلایل از لحاظ امتیاز خانوادگی وجود داشت نبود. در نظر وی ایست لین برای زندگی مناسبترین جا و از هر حیث بر قصر مارلینک برتری داشت. نمی دانست که سکونت و در ایست لین به منزله زن کارلایل با زندگانی سابق وی به منزله دختر لرد ماونت سه ورن در آنجا تفاوت دارد. متوجه نبود که در این خانه محیط زندگانی او تغییر مییاید. دیگر تظاهرات سابق و امتیازات سابق و رفت و آمدهای سابق در اینجا وجود نخواهد داشت. او سابقاً کارلایل را همچون برادری دوست می داشت و از مصاحبت او لذت میبرد. از طرف دیگر زندگانی در قصر مارلینک برای او بار گرانی شده بود. بعد از این همه سختی و محنت که در مصاحبت خانم ماونت سه ورن تحمل کرده بود ایست لین را برای خود بهشتی می دید.
چون این مسائل به نظر وی رسید با خود گفت تا اینجا که این پیسنهاد به نفع من است ولی از طرف دیگر قضیه را هم باید در نظر گرفت. تنها موضوع این نیست که من نسبت به کارلایل از نظر زناشوئی عشقی ندارم بلکه اشکال کار اینجا است که حس می کنم قلبم به سوی فرانسیس له ویزون متمایل است. آه چه میشد اگر او چنین تقاضایی از من می کرد کاش اصلاً او را ندیده بودم و در این صورت بدون تردید دعوت کارلایل را می پذیرفتم.»
ایزابل غرق این افکار و خیالات بود که ناگهان خانم له ویزون و خانم ماونت سه ورن از در وارد شده و رشته خیالات او را از هم گسستند. معلوم نیست خانم ماونت سه ورن به خانم له ویزون سالخورده چه گفته و چگونه استدلال کرده بود. همین قدر میدانیم با چرب زبانی او را نیز با خود موافق نموده و نظر وی را هم در این قضیه جلب کرده بود. این دو موجود تا آنجا که در قوه داشتند سعی کردند ایزابل را وادار به پذیرفتن پیشنهاد کارلایل کنند. خانم له ویزون برای اینکه رضایت ایزابل را جلب کند به وی اطمینان داد که شخصی را ببرا زندگی و لیاقت کارلایل ندیده است. از صمیمیت و فداکاری او از شیرینی زندگانی با او چیزها گفت و تأکید کرد که اگر به جای ایزابل میبود او را به هزاران جوانان خیره سر و بی مغزتر تر جیح میداد.
ایزابل با کمال صبر و بردباری به استدلال این دو زن گوش می داد. افکر و خیالات مختلفی او را بحود مشغول می داشت و هر دم به سویی متمایل میشد یگانه مانعی که نمی توانست از آن بگذرد وجود فرانسیس له ویزون بوده.
بلاخره بعدازظهر فرا رسید. کارلایل برای دریافت پاسخ ایزابل مراجعت کرد. هنگامی که ایزابل برای ملاقات او می رفت هنوز تصمیم قاطع نگرفته بود و نمیدانست به وی چه جواب
81-82
دهد در اطاق مهمانخانه بر خلاف انتظار بافرانسيس له و يزون مواجه گرديد بمجرد ديدن او قلب وى بطورى بطپش آمد صداى آن از دو قدمى شنيده ميشد. حادثه ى اخير و تقاضاى ناگهانى كارلايل آنچه را براى خود وى هنوز مبهم بود ز پرده ابهام خارج ساخت بر خلاف سابق ديدن فرانسيس تأثير شديدترى در او نمود. فرانسيس چون ايزابل را ديد با همان تبسم سئوال كرد.
"ايزابل در تمام اين مدت كجا بوديد؟ چطور امروز نتوانستم شما را ببينم؟ شنيديد چه حادثه اى براى ما رخ داد و نزديك بود مرا بكشد؟"
ايزابل از جائى اطلاع نداشت و جواب منفى باين سئوال داد. فرانسيس گفت:
"من اما را با كالسكه بگردش بردم يكى از اسب ها اتفاقاً رم كرد و شروع به لگد اندازى نمود و بزاتو در آمد اما خانم ترسيد. از كالسكه پياده شد و همان طور پياده مراجعت كرد. منهم كاملا تلافى كردم. اسب وحشى را قدرى دواندم كه خسته شد و بلاخره برگشتم. در اينجا آقاى كارلايل را ديدم. ايزابل: "مثل اينكه آدم خيلى خوبى است راستى تبريك ميگويم."
"تبريك براى چه؟"
"خوب از من پنهان نكن: ما همه با هم بستگى داريم. خانم له ويزون به من گفت: خاطر جمع باش كه من اين سر را با كسى در ميان نخواهم گذاشت. مادر بزرگم ميگويد ايست لين جاى بسيار خوبى است منهم سعادت شما را ميخواهم."
romangram.com | @romangram_com