#سقوط_یک_فرشته__پارت_35

«بلی اسم شمار ا شنیده ام ولی نمی دانستم بین شما و ایزابل تا این حد رفاقت و صمیمیت وجود دارد که ...»

کارلایل نگذاشت حرف او تمام شود صندلی را پیش کشیده گفت:

« خانم صمیمیتی که شما تصور می کنید تا کنون بین ما وجود نداشته ولی همین الساعه من از خانم ایزابل تقاضا کردم که موافقت کند تا چنین صمیمیتی بین ما برقرار گردد تقاضا کردم با من ازدواج کند.»

این حرف گوئی آبی بود بر روی آتش غضب کنتس ماونت سه ورن ریخته شد. می دید برای رهایی از مصاحبت اجباری ایزابل راهی پبدا شده و همین کافی بود که او را راضی و خوشنود کند.

خانم ماونت سه ورن به علتی که خود می دانست و شاید همان گونه که ویلیام پسرش گفته بود بعلت زیبایی ایزابل از وی سخت متنفر بود.

پی فرصت میگشت که او را از خانه خود دور کند. اینک فرصت بدستش آمده و بر آن شد که حتی الامکان از این پیش آمد بنفع خود استفاده کند. باین جهت با یک نوع حق شناسی نسبت به کارلایل که وسیله رهایی او از مصاحبت ایزابل میشد روی به کارلایل کرده گفت:

« ایزابل باید فوق العاده قدر این پیش آمد را بداند. من واضح و آشکار حرف میزنم زیرا خوب میدانم که شما از وضع و حال ایزابل اطلاع دارید و میدانید مرحوم ماونت سه ورن با اسراف کاریهای خود چیزی برای او بجا نگذاشته و باوجود تهیدستی ایزابل حاضر به ازدواج با او شده اید. من شنیده ام ایست لین جای بسیار قشنگی است.»

کارلایل در حالی که از جای برمی خواست گفت « از احاظ وسعت آنقدرها بزرگ نیست ولی حضور ایزابل آن را رونق خواهد داد.»

خانم ماونت که برای رسیدن به نتیجه بیقرار شده بود از کارلایل سؤال کرد:

« خوب خانم ایزابل چه جوابی به تقاضای شما داده است؟»

ایزابل بدون اینکه مستقیماً به خانم ماونت سه ورن جوابی بدهد به سوی کارلایل آمده روی به او کرده گفت: «آقای کارلایل ممکن است چند ساعت به من مهلت بدهید به این موضوع فکر کنم؟»

کارلایل جواب داد « از اینکه پیشنهاد مرا قابل مطالعه تشخیص داده اید فوق العاده خوشوقتم زیرا همین موضوع به من امیدواری میدهد امروز بعدازطهر باز اینجا میایم.»

کارلایل با هر دوی آنها خداحافطی کرده پی کار خود رفت. ایزابل نیز داخل اطاق خود شده می خواست با فکر جمع تصمیمی در این موضوع بگیرد.


romangram.com | @romangram_com