#سقوط_یک_فرشته__پارت_34
« تنها یک راه برای مراجعت شما به ایست لین هست. این راه هم عبارت از اینست که... نمیدانم حق آن را دارم چنین راهی را به شما پیشنهاد کنم؟»
ایزابل که نمی توانست منظور او را درس حدس بزند چشم یر دهان او دوخته منتظر توضیحات بیشتری گردید.
کارلایل بسخن خود ادامه داده گفت « خانم ایزابل اگر حرف های من، پیشنهاد من بنظر شما نامطلوب باشد مرا عفو کنید و همین قدر اشاره نمایید من سکوت اختیار خواهم کرد. ممکن است از شما تقاضا کنم که به ایست لین مراجعت کرده و بانوی آن خانه باشید؟»
بازهم ایزابل نمی دانشت مقصود اصلی کارلایل چیست.در تمام مدتی که با کارلایل آشنا شده بود او را دوستی مشفق و مهربان دیده و جز با نظر دوستی ساده به او ننگریسته بود، به این جهت عین جمله اخیر کارلایل را تکرار کرده گفت «به ایست لین مراجعت کنم و بانوی آن باشم؟ چطور؟ یعنی چه؟»
« خانم ایزابل. آیا حاضرید با من ازدواج کنید؟»
دیگر جای تردید و تأمل نبود و منظور کارلایل چون آفتاب روشن شده و ایزابل را سخت متعجب ساخت. از آغاز دوستی و آشنایی خود با کارلایل او را مردی شرافتمند و امین دریافته و آرزو می کرد برادری چون او داشته باشد که در مواقع سختی و مشقت از او حمایت کند. او را به اندازه برادری واقعی دوست میداشت. ولی زناشوئی با وی موضوعی بود که هیچگاه در خیالش خطور نکرده بود. نخستین جمله هیجانی که از شنیدن این پبشنهاد بر وی دست داد خواست جداً با این پیشنهاد مخالفت کند. ولی باز هم تأمل کرد. ناگهان بیاد اوضاع و احوال خود افتاد و ساکت ماند.
کارلایل دست دیگر او را در دست گرفت و شروع به صحبت کرد. راجع به حقیقت و اهمیت زناشوئی، اتحاد قلوب، عشق و محبت چیزها گفت. شاید اگر در اعماق قلب خانم ایزابل، در زوایائی که میتوان گفت بر خود او نیز مکتوب بود نقش جمال کس دیگری تصویر نشده بود در همانجا و در همان وقت با کمال میل و رغبت این پیشنهاد را می پذیرفت ولی مردد مانده نمیتوانست به کارلایل چه جواب بدهد. قبل از اینکه لب به جواب بگشاید ناگهان در باز شد خانم اماواین ماوت سه ورن وارد گردید و با یک نظر آنچه را که نمیبایست بداند دانست نگاه مهر آمیز کارلایل به ایزابل در حالی که دست های او را بر دست داشت، هیجان و اضطراب ایزابل بروی مکشوف ساخت ولی باوجود این حقیقتی مبهم با رنگی که تنها به چشمان اما دیده می شد در نظرش جلوه گر گردید در آستانۀ در ایستاد نگاهی سرد و پر از استهزا و تمسخر به ایزابل افکنده مثل این بود که می خواست بگوید «آیا این است معنی عفت و تقوائی که تو مدعی آن هستی؟»
کارلایل برای اینکه بار ایزابل را سبک کرده باشد روی به او نموده و گفت: « خانم من کارلایل هستم.»
ایزابل نیز که اندکی بخود آمده بود دستهای خود را از دست کارلایل بیرون کشیده گفت:
« ایشان هم خانم لرد ماونت سه ورن هستند.»
کارلایل روی به خانم لرد ماونت سه ورن کرده گفت:
خیلی متأسفم که خود لرد ماونت سه ورن در اینجا تشریف ندارند زیرا من افتخار دوستی با ایشان را دارم.»
اما واین جواب داد:
romangram.com | @romangram_com