#سقوط_یک_فرشته__پارت_4
ولی آیا ممکن بود تصور کرد این ظاهر پسندیده نماینده باطنی پاک است؟آیا قلب ودل او مانند چهره اش منزه از آلایش فساد وشرارت بود؟
فرانسیس واین از جوانانی بود که دنیا با او بازی می کرد.واجتماع محترمش می شمرد.زیرا بالاخره خوش قیافه بود وبعلاوه وارث منحصر به فرد سر پیترله ویزوین معروف شمرده می شد.
فرانسیس له ویزون وایزابل به هم معرفی شدند.ایزابل در زیر نگاه های آمیخته با تحسین وپرستش فرانسیس خودرا دچار هیجان واضطرابی سخت مشاهده کرد.شعله سوزانی که از این نگاه ها بر می خواست آتش بر خرمن صبر وشکیبایی وی زده آن را می سوزاند.در این دو دیده ی شهلا تأثیری سحرانگیز بود که تا اعماق دل نابود می کرد.هیجان واضطرابی که تحت تأثیر این نگاه ها بر سراسر وجود ایزابل حکم فرما گردید.به کلی برای او تازه وبی سابقه بود.خویشتن را در عالمی مبهم و پر اسرار می دید.در تاریکی های این ابهام می نگریست وموفق به تشخیص چیزی نمی شد.
ایزابل تا امروز نه کارلایل را می شناخت ونه نامی از فرانسیس له ویزون شنیده بود.آن چه که این دو موجود را در یک روز با وی روبرو کرد تقدیر وسرنوشت بود یا صرف تصادف؟آیا این یک ندای آسمانی نبود که می خواست این دختر زیبا ولی ساده دل را بیدار وهوشیار سازد،ولی ایزابل نه آن قدرتجربه داشت که متوجه این تقارن عجیب شود نه آنقدر عاقل واستدلالی بود که در پیرامون آن ها به تفکر پردازد.با وجود این خواهیم دید این دو حادثه به ظاهر عادی وناچیز تا کجا در سرنوشت وی تأثیر داشت.
خانم ایزابل صلیبی طلا که هفت دانه جواهر گرانبها در آن تعبیه شده بود به گردن داشت این تنها یادگار مادر متوفایش بود.خاله له ویزون نگاهی مشتاقانه به آن انداخت ایرابل آن را به خاله نشان داد وفرانسیس هم تقاضا کرد که صلیب را ببیندودر دل درخشش جواهر های کار شده روی صلیب را ستود وآن را به ایزابل یرگرداند.
فرانسیس که به جشنی دعوت شده بود از ایزابل خواهش کرد که همراهی اورا قبول کند وایزابل با اجازه ای که امابه او داده بوددعوت فرانسیس را پذیرفت
در مجلس جشن درحین رقصیدن گردنبند از گردن ایزابل باز شده وزیر پای فرانسیس شکسته شد.
درجشن چشم ها به سوی دونفر خیره شده بود.ایزابل وفرانسیس.جوان ها به ایزابل با دیده اعجاب وتحسین وبه فرانسیس با دیده تأمل می نگریستند.فرانسیس برای صدمین باز از شکستن صلیب معذرت خواهی کرد.با لحنی گفتگو می کرد که گوش شنونده را نوازش می داد وقلب اورا منقلب می کرد.
فصل پنجم
کورنلیا خواهر کارلایل از آن زنانی بود که در نوع خود نظیر او را کمتر می توان یافت. با این که از لحاظ سن بزرگتر از کارلایل بود دعوت هیچ مردی را برای همسری نپذیرفته بود.او زنی بود با اراده.هنگامی که انجام کاری را برعهده می گرفت از پای نمی نشست تا آن را اجرا کند.از طفولیت سرپرستی کارلایل به عهده ی او افتاده و از همان زمان قدرت و نفوذ خود را در برادر خویش رسوخ داده بود به طوری که کارلایل در تمام امور زندگانی تابع رای و عقیده ی وی بود. و در هر مورد با او مشورت می کرد.
خانم کورنلیا که دوستانش او را خانم کورنی می نامیدند زنی بود دقیق، صرفه جو، فضول و بد گمان و حسود، در همه کارها دخالت می کرد،و سنن مذهبی را با نهایت دقت انجام می داد و در این مورد وسواس مخصوصی داشت.
romangram.com | @romangram_com