#سقوط_یک_فرشته__پارت_29
فصل دهم
از ورود ایزابل به خانه تازه تقریباً ده روز می گذشت که لرد ماونت سه ورن و خانم وی در قصر مارلینک به او ملحق شدند. لرد با روی گشاده ورود ایزابل را خوش آمد گفت؛ خانم وی خوش آمدی بر زبان راند ولی رفتار و حرکات وی بقدری تحقیرآمیز و خفت آور بود که از همان لحظه اول روح ایزابل دچار شکنجه و عذاب شدیدی شد و از شدت تأثر و قهر و غضب خون در عروقش منجمد گردید.
لرد جدید از زن خود دو کودک داشت که هر دو آنها پسر بودند. در ماه فوریه پسر کوچک آنها که کودکی رنجور و ناتوان بود بدرود زندگی گفت و مرگ این کودک پدر را به کلی پریشان و دلشکسته کرد. مادر وی چند قطره اشکی بدرقه راه او کرد و پس از آن برای همیشه او را فراموش نمود.
فصل زمستان سپری گردید و بهار در رسید ولی ایزابل حس می کرد بهار امید و جوانی او برای همیشه ناامیدی و بیچارگی شده است. در همین اوقات خانم له ویزون مادربزرگ خانم اِما نامه ای به او نگاشته و اطلاع داد عید پاک را در نزد وی بسر خواهد برد.
خانم ماونت سه ورن میانه خوشی با مادربزرگ خود نداشت و باطناً مایل بود تمام جواهرات خود را از دست بدهد بشرط اینکه مجبور نباشد چند صباحی از مادر بزرگ خویش پذیرائی کند.
چند روز بعد خانم سالورده مزبور با فرانسیس له ویزون بقصر مارلینک وارد شدند جز آنها و ایزابل مهمان دیگری در این خانه نبود. از روز ورود آنها تا چها روز بعد هیچ حادثه تازه ای رخ نداد.
روزی ایزابل با ویلیام پسر بزرگ لرد ماونت سه ورن که علاقه فوق العاده ای به او پیدا کرده بود برای گردش از قصر خارج شدند و فرانسیس اتفاقاً با آنها مصادف شد و گردش آنها تا شب بطول انجامید. خانم ماونت سه ورن چون نمی توانست به آنها ملحق شود از شدت حسد در آتش می سوخت و بیچاره ایزابل را به باد بدگویی گرفته و بدینوسیله شعله حسد خود را فرو نشانید.
هنگامی که ایزابل مراجعت کرد موقع صرف شام بود ایزابل برای تغییر لباس به اطاق خود رفته و با عجله خود را برای حضور درسر میز شام آماده مینمود.
ویلیام روی زانوی او نشسته پیوسته از او پرسشهای مختلفی میکرد. در همین حین ناگهان در باز شده خانم ماونت سه ورن وارد گردیده با لحن زننده ای پرسید:
romangram.com | @romangram_com