#سقوط_یک_فرشته__پارت_28
« آه... اما... چه بگویم. ماونت سه ورن در حال فقر فوت کرده و دخترش بدون خانه، بدون پول و بدون وسیله زندگی مانده، حتی دیروز برای مخارج او مجبور شدم سه لیره به او بدهم.
کنتس ماونت سه ورن مانند کسی که از شنیدن این خبر متأثر شده باشد گفت:
« بیچاره در اینصورت چطور گذران خواهد کرد. کجا خواهد ماند؟
« معلوم است: باید به خانه ما آمده و با ما...
کنتس ماونت سه ورن مهلت نداد شوهرش حرف خود را تمام کند. با روئی ترش و بهم کشیده گفت:
« گفتی با ما در یکجا زندگی کند؛ محال است.
« برعکس؛ لازم است از او نگهداری کنیم جای دیگری ندارد. من تصمیم خود را گرفته ام.
خانم ماونت سه ورن از شدت غضب رنگ و روی خود را باخت؛ از جای برخاست روبروی شوهر خود ایستاده با لحنی قاطع گفت:
« ریموند گوش بده ببین چه میگویم. من اجازه نخواهم داد دختری چون ایزابل در خانه من منزل کند. من از او متنفرم و تعجب می کنم چگونه بدون مشورت با من چنین تصمیمی گرفته ای قطعاً تو را گول زده و فریب داده اند.
« هیچکس مرا فریب نداده است. کسی از من چنین درخواستی نکرده؛ من خودم این پیشنهاد را به او کردم نمیتوانستم او را بگذارم در کنار کوچه ها بماند.
« هرکجا میخواهد بماند. نباید به خانه ما بیاید.
« از این حرفها گذشته، ایزابل اینک در قصر مارلینک است و باید در آنجا بماند. شما هر قدر هم از او متنفر باشید باز او را از خانه خود نخواهید راند. کاری بکار تو ندارد. دختری به زیبائی ایزابل خیلی زود به خانه شوهر خواهد رفت. این دختری که من دیده ام همانطور که صورتاً زیبا است سیرتا نیز نظیر ندارد و تعجب می کنم تو برای چه از او متنفری. نمیخواهم علت تنفر تو را هم بدانم ولی جوانهای برازنده با کمال میل و رغبت خواستار همسری او خواهند شد.
« حال که چنین است اولین کسی که در راه او پیدا شود با او ازدواج خواهد کرد. من خودم در این خصوص نظارت خواهم کرد و نخواهم گذاشت زیاد در خانه ما بماند.
romangram.com | @romangram_com