#سقوط_یک_فرشته__پارت_24

اینها خیالات و تصوارتی بود که در فکر بیچاره ایزابل خطور می کرد.

ضعف روحی ایزابل به قدری بود که روحش در مقابل این پیشنهاد ظغیان و سرکشی میکرد فکرش تحت تاثیر مشکلات آینده قرار گرفته و حس میکرد هر راه دیگری بر روی وی بسته است با این حال چگونه می توانست خیالات واهی خود را از قوه بفعل آورد.

در تشییع جنازه لرد ماونت سه ورن فقط دو نفر از صاحبان عزا حضور داشتند. یکی لرد جدید و دیگری کارلایل بود. شخص آخر به هیچ وجه خویشاوندی و بستگی با لرد متوفی نداشت و مدت زمانی نمیگذشت که در زمره دوستان نزدیک قرار می گرفت ولی لرد جدید چون نمی خواست تنهایی برای تشییع جنازه حضور یابد او را نیز دعوت کرده بود.

روز بعد از تشییع جنازه لرد عازم حرکت شد و به ایزابل نیز سفارش کرد که خود را مهیای حرکت به سوی قصر مارلینک نماید. لرد موقع عزیمت دست کارلایل را در دست گرفت و گفت

«دوست عزیز از زحمات شما بسیار ممنونم امیدوارم مرا فراموش نخواهید مرد.»

«شما را به هیچ وجه نمی توانم فراموش کنم ممکن است بفرمایید حال خانم ایزابل چگونه است؟»

«فوق العاده متاثر و شکسته دل است. به قراری که شنیدم دیشب تا صبح نخوابیده و مشغول گریه بوده است آه که لرد مرحوم چقدر بی مبالات بوده اس و این طفلک را چطور در آتش افکنده است!»

در این موقع زنگ زد و چون پیشخدمت حاضر شد به وی گفت:« به خانم ایزابل اطلاع بدهید که من کی خواهم حرکت بکنم و می خواهم قبل از عزیمت او راببینم.»

ایزابل در حالی که لباس عزا بر تن داشت وارد شد. رنگ به صورتش نمانده و چشمانش گود افتاده بود. لرد به روی به او کرده گفت:« ایزابل من میخواهم حرکت کنم با من کاری ندارید؟

ایزابل دهان باز کرد که ناگهان چشمانش به آقای کارلایل افتاده سر به زیر افکند لرد چون او را ساکت دید به تصور اینکه با او کاری ندارد گفت:« تصور نمی کنم با من کاری داشته باشید. اما عزیزم قبل از حرکت حتما چیزی بخور و گرنه تلف خواهی شد. به خام وایت بگوید به لندن که رسیدم برای او نامه خواهم نوشت.» منتظر بود که ایزابل برود ولی این دختر خجول و ناتوان سر به زیر افکنده بود و هر لحظه از رنگی به رنگی میشد. لرد چون نگرانی و تردید او را دید گفت:« دختر عزیزم اگر حرفی داری بگو.»

مسلما ایزابل می خواست به او چیزی بگوید ولی نمی دانست مطلب را چگونه شروع کند این لحظه برای دختری چون ایزابل

61-70




romangram.com | @romangram_com