#سقوط_یک_فرشته__پارت_173

«تصور می کنم ایزابل مریض شده باشد هر کجا نگاه می کنم او را نمی بینم.»

«چطور؟ او را نمی بینی؟ چه وقت است؟ مگر هنوز نخوابیده؟»

«ساعت سه بعد از نصف شب است و هنوز نیامده بخوابد. اطاقها را گردیدم و او را پیدا نکردم حتی به اطاق بچه ها هم رفتم ولی آنجا نیست.»

«خوب، فهمیدم، حتما این دختر مالیخولیایی به سر وقت جویس رفته، شاید جویس حالش به هم خورده ایزابل هم که اگر کسی ناله ای بکند تصور می کند دنیا تمام شده.»

کارلایل چون این بشنید به طرف اطاق جویس روان شد، خانم کورنی فریاد زد:

«ارجیبالد، اگر حال جویس به هم خورده باشد فورا به من اطلاع بده تا برای کمک بیایم.»

کارلایل به اطاق جویس رسید به تصور اینکه آنجا را روشن و

371-372



زن خود را مشغول پرستاری جویس خواهد دید در اتاق را باز کرد ولی در آنجا نیز تاریکی حکمفرما بود با شمعی که در دست داشت داخل اتاق را روشن کرد و به جز جویس که در روی تخت خواب خود دراز کشیده بود کسی را آنجا ندید. با امید اینکه شاید جویس میداند خانم کجاست آهسته او را صدا کرد.

جویس سراسیمه از خواب برجست و چون کارلایل را دید به کلی مهبوت ماند، کارلایل سوال کرد که آیا از ایزابل اطلاعی دارد یا خیر. جویس لحظه ای ساکت ماند. ظاهراً راجع به ایزابل خوابی دیده و هنوز تحت تأثیر خواب خارج نشده بود چون کاملا به خود آمد از کارلایل پرسید:

«آقا : شما چه فرمودید؟ فرمودید خانم حالش بد است؟»

«نه؟ ولی خواستم بدانم که تو میدانی کجاست یا خیر، هر کجا رفته ام او را پیدا نکرده ام.»


romangram.com | @romangram_com