#سقوط_یک_فرشته__پارت_170
کارلایل که هر لحظه بر تعجبش افزوده میشد با باربارا بسوی درختی که ریچارد زیر ان پنهان شده بود رفتند. ریچارد جریان را گفت. کارلایل برخلاف باربارا تصور خطا و اشتباهی در مورد او نکرد ولی به نظرش می رسید که کسی باین نام و نشان در ان حوالی شکونت ندارد.باین جهت روی به ریچارد کرده گفت:
"اشکال اینست که هر چه فکر میکنم در این اطراف جز همان کسی که در دفتر من دیدید دیگری به نام تورن وجود ندارد. معمای غریبی است."
ریچارد جواب داد."اشکالی ندارد ممکن است با نام مستعار در اینجا زندگی کند"
"لباس او چطرو بود؟ مجلل بود یا خیر؟"
"لباس عصر بر تن داشت. چیزی شبیه یک پالتو خیلی نازک پوشیده بود."
کالایل سکوت کرد کرد و بفکر فرو رفت. پس از لحظه ای سر بر آورد گفت:
"ریچارد به نظر من لازمست یک دو روز در این حوالی باشی و از اینجا دور نشوی.ممکن است بار دیگر هم او را ببینی و به دنبال او بروی و بفهمی در کجا منزل دارد. باید بهر قیمت شده از نام و نشان حقیقی او اطلاعی به دست اوریم تا بتوانیم اقداماتی بکنیم."
"ولی خیلی خطر دارد ممکن است پیش امدی برای ما بکند."
"تو خیلی موضوع را مشکل تصور میکنی انقدر هم که تو گمان میکنی مخاطره انگیز نیست. به نظر من حتی در روز روشن هم کسی نخواهد توانست او را در این لباس بشناسد سالها از این واقعا میگذرد و مردم دیگر موضوع را فراموش کرده بیاد تو نیستند."
ریچارد با وجود اطمینانی که کارلایل باو میداد حاضر نشد بیش از ان در ان حوالی توقف کند ترس و وحشتی زائدالوصف داشت و با پنجهت تصمیم خود را بعزیمت فوری به کارلایل گفت ولی تمام مشخصات کسی را که دیده بود بسرای کرالایل و باربارا گفت تا اگر روزی با او مواجه شوند او را بشناسند پس از ان هر دو را وداع کرده از انجا دور شد.کارلایل روی به باربارا کرده و گفت:
"باربارا لازم است شما را بخانه برسانم."
باربارا جواب داد "خیر ارچیپالد بیش از این راضی به زحمت تو نیستم خیلی دیر وقت است و تو باید زودتر از این به منزل رفته باشی."
"باربارا چطور ممکن است در چنین وقت شب بگذارم تو تنها به خانه ود بروی.این چه حرفی است میزنی؟حتما با تو خواهم امد و فرضا نیم ساعتی دیرتر به خانه برسم اهمیت ندارد."
romangram.com | @romangram_com