#سقوط_یک_فرشته__پارت_166
فرانسیس از این حرف قصدی داشت. راه مزبور از جلو باغ چارلتون هایر میگذشت. ایزابل در بین راه گفت:
« آقای فرانسیس، من اول شما را نشناختم. این کلاه را چرا سر گذاشته اید؟ شباهت کسی را پیدا کرده اید که بخواهد در لباس مبدل گردش کند.»
فرانسیس از این حرف یکه خورده گفت:« چه فرمودید؟ لباس مبدل؟ خیر! مطمئن باشید که من چنین قصدی نداشته ام. به چه علت با لباس مبدل بگردم؟ من در این حوالی طلبکاری ندارم که از او بترسم و خود را پنهان کنم، ولی ایزابل این دروغ را حقیقت پنداشته از او پرسید:
« وقتی شما آمدید کارلایل خانه بود؟» جواب داد:« خیر، هنوز نیامده بود.» آنگاه تأملی کرده با خنده و بلحنی استهزاء آمیز
قسمتی رو که قرمز و بولد کردم واضح نبود.
358-362
گفت «تصور میکنم آقای کارلایل الساعه خیلی خوش و سرگرم هستند و ساعتی را بدلخواه خود میگذرانید»
این اشاره طعنه آمیز قلب ایزابل را بدرد آورد صورتش از شدت غیظ برافروخته شد میخواست با آرامش و سکوت سرپوش بروی احساسات خود بگذارد همین کار را هم کرد ولی بالاخره حس کنجکاوی او را راحت نگذاشت و پرسید:
سرگرمی او چیست؟
جواب داد چند دقیقه پیش از این که در جلو خانه هایر می گذشتم دو نفر را مشاهده کردم که دست به دست هم انداخته سرگرم معاشقه بودند و به هیچ جا توجه نداشتند یکی از آنها باربارا هایر و دیگری شوهر شما آقای کارلایل بود.
ایزابل از غیظ چنان داندانها را بهم فشرد که فرانسیس صدای او را شنید ایزابل حالتی داشت که گوئی تب شدیدی بر او عارض شده او را می سوزاند می دید سوءظن او در مورد این شوهری که اینک مورد تنفر وی واقع شده بود بجا بوده و صحت داشته.
romangram.com | @romangram_com