#سقوط_یک_فرشته__پارت_165

« البته! با کمال میل.»

خانم هایر بار دیگر دست کارلایل را فشار داده گفت:

« آرچیبالد تو مادر نیستی از قلب یک مادر داغدیده و رنج دوری کشیده اطلاع نداری من هر قدر ممکن شود راضی نخواهم شد از ریچارد جدا شوم شاید او را نزد خود نگاه دارم. میدانم فوق العاده برای شما اسباب زحمت است که یکساعت تمام قدم بزنید ولی البته برای بدست آوردن دل یک مادر غمدیده این زحمت را قبول خواهید کرد.»

کارلایل و باربارا آنها را تنها گذاشته بیرون آمده و در باغ مشغول قدم زدن شدند در بین گردش کارلایل بطریق ادب دست پیش برد بازوی باربارا را گرفت و راه رفتن ادامه دادند.

دقایق پشت سر هم گذشت ولی از چارلتون هایر اثری پیدا نشد.





* * *



ساعت نه ونیم شب گماشته ایزابل با کالاسکه در خانه جفرسون حاضر شد. خانم ایزابل سردرد را بهانه کرده از صاحبخانه عذر خواست و بیرون رفت. فاصله خانه جفرسون از قصر ایست لین ات جاده مستقیم کمی از دو مایل بیشتر بود، ولی ایزابل که در رسیدن بخانه عجله داشت در صدد بر آمد که راه میان بر را در پیش گیرد ولی قبل از اینکه داخل کالسکه شود ناگهان مشاهده کرد که یکنفر از کنار جاده پیدا شده بسوی کالسکه روان گردید. سر و صورت او پوشیده بود و با وجود روشنائی مهتاب ایزابل ابتدا او را نشناخت. این شخص نزدیک تر رسید و کلاه از سر برداشت. بالاخره ایزابل فرانسیس را شناخت. فرانسیس گفت:

« از دور کالسکه را دیدم و شناختم که متعلق بشما میباشد، چقدر زود از مجلس میهمانی مراجعت کردید؟ آیا مجلس ضیافت مطابق میل شما نبود؟ تصور نمیکردم باین زودی مراجعت کنید. من برای گردش بیرون آمده بودم و از بس راه رفتم خسته شده ام، ممکن است اجازه بدهید در خدمت شما بخانه باز گردم؟»

ایزابل خواه و نخواه اجازه داد. فرانسیس در را باز کرده اول ایزابل و بعد خود در درون کالسکه قرار گرفت و سپس روی به کالسکه چی کرده گفت:

« از جاده بزرگ برو.»


romangram.com | @romangram_com