#سقوط_یک_فرشته__پارت_163
آنها مثل شب و روز با هم متفاوت است آن یکی، آن شخص قاتل با وجود زیبائی و قشنگی گاهگاهی یک قیافه اهریمنی بهم میزند. ولی زیبنده ترین چیزی که من در این شخص دیدم همان قیافه جذاب او است. قاتل هلیجوان در این نقطه صورتش یک اثری هست که بیننده را مشمئز میکند.» این بگفت و دست بتمام صورت خود کشید. کارلایل که نمیدانست مقصود او کدام نقطه ی صورت است، از او پرسید:« کجا، کجا را میگوئی؟»
ریچارد جواب داد:« آقای کارلایل حقیقت اینست، نمیتوانم بگویم این تأثیر مربوط بکجای صورت اوست. نمیدانم در ابروی او است یا در چشمهای او، حتی موقعی هم که او را میدیدم نمیتوانستم این موضوع را درست تشخیص دهم ولی همین قدر میدانم قیافه او اثری در بیننده داشت که شیطان را بنظر میاورد.»
آه آقای کارلایل: هنگامی که باربارا خبر ورود تورن را بمن داد گمان کردم دوره دربدری و بدبختی من بپایان رسیده ولی میبینم خیر. هنوز باید در بدر و آواره باشم من خودم خوب میدانم چنین آدمی ممکن نیست جرأت کند و باین نواحی بیاید.
خیر آقای کارلایل همانطور که شما از چنین تهمتی و عملی مبرا هستید این شخص هم که امشب در اینجا بود از آن مبرا میباشد.
« بنابراین اکنون که تکلیف معلوم شده بهتر است از اینجا برویم. شما هم باید از مادر خود دیدار کنید. چقدر پول احتیاج دارید؟»
« گمان میکنم بیست و پنج لیره کفایت کند ولی.»
ریچارد حرف خود را ناتمام گذاشت و سر بزیر افکند.
کارلایل گفت:« ریچارد چرا ساکت ماندی، مگر نسبت به یگانگی من تردید داری؟»
آقای کارلایل حقیقت اینست که مقروض شده ام، میترسم بیست وپنج لیره کفایت نکند، اگر ممکن شود بمادرم بگوئید سی لیره برایم تهیه کند.»
کارلایل خندیده گفت:« چه لازم که منتظر بشویم، پول حاضر است. هر قدر بخواهی بتو میدهم.» این بگفت و سی لیره شمرده باو داد. آنگاه از او پرسید:
« ریچارد، میل داری منهم با تو بیایم و تو را بخانه ات برسانم یا تنها خواهی رفت. منظور من اینست که تو بسلامت بنزد مادرت برسی.»
ریچارد تنها رفتن را ترجیح داد زیرا میدید اگر با کارلایل برود ممکن است بین راه کسانی با آنها مصادف شوند و با کارلایل شروع بگفتگو کنند و در این میان خطری متوجه او گردد. باز تأملی کرده گفت:
romangram.com | @romangram_com