#سقوط_یک_فرشته__پارت_159
ایزابل بار دیگر تامل کرد پس از چند لحظه سکوت را درهم شکست و پرسید:
" تصور میکنی بتوانی بعد از یکی دو ساعت کارت را انجام بدهی و بما ملحق شوی؟"
" نه ایزابل تصور نمی کنم بتوانم حاضر شوم شاید تا ساعت ده و یازده مشغول باشم."
ایزابل دیگر چیزی نگفت .جامه نازک برتن پوشید و بدون اینکه کارلایل را وداع کند از در بیرون رفت و از پله ها به قصد رفتن به مجلس دعوت سرازیر گردید. کارلایل برای اینکه او را به کالسکه برساند با او روان شد و در انجا وی را وداع کرد ایزابل جوابی به او نداد. نگاهی سرد و غضب الود به او افکند و در کالسکه جای گرفت چون به محل موعود رسید از کالسکه پیاده شد و کالسکه چی از او پرسید :" خانم چه موقع برای بردن شما حاضر شوم؟"
ایزابل جواب داد:" خیلی زود در حدود ساعت نه و نیم."
***
ان روز عصر کمی قبل از ساعت هشت ریچارد هایر در لباس مبذل به در اطاق کارلایل رسید و به محض اینکه دست بر در زد کارلایل انا در را به روی او باز کرد. دست او را در دست گرفت و گفت:" ریچارد داخل شو کسی اینجا نیست " چون ریچار وارد اطاق شد کارلایل از او پرسید:" در بین راه کسی را ندیدی که امکان شناختن تو در او برود؟"
ریچار د جواب داد:" اقای کارلایل من در چنین موارد سعی میکنم که بصورت کسی نگاه نکنم حادثه چندو قت پیش درس خوبی به من داد ترسیدم که اگر نگاه به دیگران بکنم انها هم متقابلا به من نگاه کنند و به این جهت در تمام راه سرم پایین بود و مستقیما به اینجا امدم. راستی این حوالی چقدر تغییر یافته ! چقدر نسبت به سابق همه چیز مردم عوض شده."
" بلی اقای ریچارد وست لین یکی از بخشهای خوب لندن شده عمارتهای مجللی در این بخش بنا کرده اند بگو ببینم تو چه میکنی و روزگارت چگونه است."
" هیچ بیچاره و بدبخت ، ناتوان، دربدر مگر غیر از این انتظاری از من داشتید؟ کسی که در معرض چنین تهمت هولناکی واقع شود مگر می تواند یک ساعت فکرش راحت باشد صبح تا شب باید مثل پست ترین غلامهای زر خرید برای یک لقمه نان جان بکنم دیگر چه از دستم بر می اید؟"
" ریچار گفتم کس یاینجا نیست این کلاه را از سر بردارید."
ریچارد اهسته کاله را از سر برداشت و صورت قشنگش که کاملا به مادرش شباهت داشت پدیدار گردید. ولی در همین هنگام مانند کسی که مرتکب اشتباه بزرگی شده از جای برجست نگاهی به چپ و راست خود افکند. گفت :
" اه اقای کارلایل میترسم .میتریم کسی به اینجا بیاید و مرا ببیند."
romangram.com | @romangram_com