#سقوط_یک_فرشته__پارت_158
برای انجام این کار فکری اندیشید و بالاخره خود را ناچار دید که قرار مواجهه ریچارد را با تورن برای عصر همانروز بگذارد ولی بلافاصله بیاد اورد که در ان موقع باتفاق ایزابل برای شب نشینی دعوت دارد باوجود این روح فداکاری و از خودگذشتگی وی بقدری بود که حاضر شد خویشتن را از حضور در ان ضیافت محروم کند تا بتواند در نتیجه بیچاره ای را از سختی برهاند.
زیرا می دید توقف زیاد ریچارد ممکن است باعث تولید اشکالاتی شود بهتر ان بود که هر چه زودتر این کار را انجام دهد به این جهت به باربارا سفارش کرد که به خانه بازگشته و به محض اینکه ریچارد امد او را با خود به دفتر کار او بیاورد مخصوصا توصیه کرد مبادا ریچارد از امدن به انجا ابا کرده ترس و تردید به خود راه دهد پس از رفتن باربارا یادداشت فوری به تورن نوشت تقاضا کرد شاعت هشت انروز به خانه او بیایدارسال این یادداشت خارج از موضوع نبود زیرا صبح همان ورز راجع به کار تورن اطلاعاتی کسب کرده و فرضا هم اگر این پیش امد رخ نمی داد باز درصدد ملاقات او بود. این حادثه باعث شد که بدون تاخیر از او ملاقات کند پس از انجام این کار به سایر کارهای متفرقه خود پرداخت و در ساعت پنج فراغتی حاصل کرده بسوی ایست لین روان شد فصد وی از رفتن بخانه این بود که حدوث حادثه غیر منتظره ای را بزن خود اطلاع دهد. از مصاحبت او در مجلس ضیافت عذر بخواد.
هنگامی که بخانه رسید مشاهده کرد که کالسکه اماده شده ایزابل لباس پوشیده خود را اراسته و منتظر او میباشد چون ایزابل او را دید بجای تهنیت و خوش امد گفت:
" مگر فراموش کرده ای که باید ساعت پنج و نیم در مجلس ضیافت حاضر باشیم ساعت شش شام خواهند خورد."
کارلایل جواب داد"خیر ایزابل فراموش نکرده ام ولی امکان نداشت بتوانم زودتر از این به خانه بیایم و حالا هم که امده ام برای این است که بتو اطلاع دهم امشب متاسفانه نمی توانم با تو رد این ضیافت حاضر شوم از طرف من از خانواده جفرسن معذرت بخواه."
ایزابل تاملی کرده افکار و تصورات عجیبی اورا بخود مشغول کرده بود بالاخره از کارلایل پرسی:
" چرا نمی تونی با من بیایی؟"
" کار فوری پیش امده و ناچارم بطور قطع امروز انرا انجام دهم بمحض اینکه شام خوردم باید بدون تردید و تامل بدفتر کارم بروم."
ایا این عذر و بهانه ها برای این است که در غیاب او به باربارا بپیوندد و ساعتی را با او بگذراند.
این فکر در مغز او قوت گرفت و جای کرد حتی کوچکترین تردیدی در صحت این تصور برای او رخ نداد گونه هایش هر لحظه رنگی برنگی میشد و از مجموع حالات مختلف وی یکنوع حس نفرت اشکارا بود. کارلایل کاملا متوجه این حالت شد و به تصور اینکه ایزابل از تنها رفتن به انجا نگران است به وی گفت:
" ایزابل تو نباید از نیامدن من ناراحت باشی مطمئن باش که به هیچ وجه در این موضوع تقصیری ندارم کاری برای من پیش امده خیلی متاسفم."
" تو معمولا عصرها به دفتر خودت بر نمی گشتی در تمام این مدت یاد ندارم مشغولیات شبانه برای خودت فراهم کرده باشی."
" صحیح است سابقا کارهایی را که داشتم در موقع عصر به دیل رجوع میکردم و او همه را انجام می داد ول یاین بار طوری است که او نمی تواند به موضوع رسیدگی کند. باید حتما خودم حاضر باشم."
romangram.com | @romangram_com