#سقوط_یک_فرشته__پارت_157

" قرار ما بر این است که اقای کارلایل ترتیبی فراهم کند تا بتوانی اورا ببینی فرضا هم که این شخص قاتل باشد باز نمی توان انا و فورا اقدامی علیه او بعمل اورد و کاری کرد که تو تبرئه شوی ولی اقلا تکلیف معلوم می شود و انسان می فهمد طرف او کیست و با چه کسی باید بجنگد ایا اطمینان داری که اگر او را ببینی خواهی شناخت."

" البته، که او را خواهم شناخت همانطور که ممکن نیست قیافه اور ا فراموش نخواهم کرد. باربارا همانطور کهه شکل و قیافه تو یا پدر و مادرم از نظرم محو شود همانطور هم قیافه تا ابد در روی قلبم نقش شده شکل او هم در اینجا در روی قلبم نقش شده است در اینصورت چطور ممکن است او را ببینم و نشناسم."

"عجالتا تا متن اقای کارلایل را نبینم و با او مشورت کنم نمیتوانم راهی پیش پای تو بگذارم فردا عصر بمحض اینکه هوا تاریک شد بهمین نقطه بیا شاید کارلایل بتواند ترتیبی بدهد که دیدن او بدون زحمت صورت گیرد اگر چنانچه...."

این بار حرف باربارا ناتمام ماند زیرا پنجره اتاق بشدت باز شد و صدای چارلتون هایر شنیده میشد که میگفت:

" باربارا مگر تصمیم گرفته ای خودت را ناخوش کنی ؟چه خبر است که انقدر در مقابل باد قدم میزنی بهتر اینست که باطاق خود ت بروی حوصله بیمار داری ندارم."

بیچاره باربارا از ترس زبانش بند امد با لکنت زبان به ریچارد گفت:" برادر جا میبینی به چه مصیبتی گرفتاریم چاره ای نیست امشب بهتر است از هم جدا شویم ولی فردا شب قطعا پدرم در خنه نخواهد بود. خدانگهدار."

***

انشب باربارا با هیجان واضطراب گذرانید.صبح روز بعدبا هزار زحمت بهانه بدست اورده با عجله و شتاب زیاد بسوی دفتر کار کارلایل روان شد بدبختانه در اینجا مواجه با ناامیدی شد دیل منشی کارلایل ابو اطلاع داد ساعتی پیش بیرون رفته و ممکن است تا چند ساعت دیگر باز نگردد ابربارا با هیجان و اضطراب گفت:

" اقای دیل هرطور شده باید فورا و بدون تاخیر اقای کارلایل راببینم."

" خانم باربارا تا انجا که من اطلاع دارم ارباب تا بعد از ظهر امروز مراجعت نخواهد کرد خود من هم با او کار دارم ولی قرار ملاقات ما بعد از ظهر است. شما اگر کار فوری دارید که از من ساخته باشد بفرمایید تا فورا انجام دهم."

باربارا اهی کشید و جواب داد خیر اقای دیل لازم است خود ارباب را ببینم.

در همین لحظه که باربارا و اقای دیل گرم گفتگو بودند ایزابل با دختر کوچک خود از انجحا می گذشت چون باربارا را دید اتش در نهادش افتاد و از انچه مشاهده کرد چنین نتیجه گرفت که این دختر حتی در دفتر کار هم دست از شوهر او برنمی دارد با وجود این از نظر حفظ ظاهر تبسمی کرد و سری فرود اورد و در همان حال تردید و وسواس و خشم و غضب از انجا دور شد ان روز ساعت4 بعدازظهر مجددا باربارا باز گشته و اینبار بدیدن کارلایل موفق شده جریان قضایا را برای او شرح داد.

کارلایل ذاتا و فطرتا از نیرنگ متنفر و در تمام مراحل معتقد به صراحت و ازردگی بود. در این مورد نیز ابتدا دچار تردیدی شد ولی فورا حس کرد که در چنین موردی اگر ترتیبی فراهم کند تا ریچارد هایر در خفا کاپیتان تورن را ببیند عملی بر خلاف قاعده انسانیت مرتکب نشده است.


romangram.com | @romangram_com