#سقوط_یک_فرشته__پارت_156
" خیر نمی خوام به جایی بروم."
این جواب با لحنی ادا شد که لرز ه براندام خانوم هایر و باربارا افکند هردو گمان کردند که چارلتون هایر از قضایا چیزی فهمیده و تعمدا از خانه خارج نشده است باربارا نگاهی به درون باغ افکند و ناگهان مانند صاعقه زدگتن در جای خود خشک شد در یک گوشه دور دست در پشت انبوه شاخه ها ی درختان علامتی مشاهده می کرد این علامت ورود برادرش ریچارد هایر را باو خبر میداد بکلی دست و پای خود را گم کرد رنگ رخساره اش مانند گچ دیوار سفید شد لبهایش از ترس و اضطراب می لرزید برای اینکه شاید بتواند بدانسوی رفته از وقوع خطر جلوگیری کند در حالیکه عرق از سر و رویش میریخت روی به حاضرین کرده گفت:
" فوق العاده گرم است میخواهم بروم میان باغ قدری بگردم شاید حالم جا بیاید."
این بگفت و اهسته از اتاق خارج شد و به طرفی که علامت را مشاهده کرده بود روان گردید چون به ان نقطه رسید اهسته به میان درختان خزید در همین هنگام چهر ه رنگ پریده ریچارد برادر خود را از زیر شاخه درختی مشاهده کرد علام ت رنج در چهره این جوان نمایان بود. با انکه هنوز در عنفوان جوانی بسر میبرد باز چهره اش پرچین و موهایش خاکستری و در نظر مانند مردان چهل ساله می نمود باربارا بمحض دیدن او دچار هیجانی وصف ناپذیر شد با صدائی ارام و اهسته گفت اه ریچارد ریچارد عزیزم نیم توانم در یک نقطه ایستاده و با تو صحبت کنم پدرم ددرخانه است می بینی در عرض سال بندرت اتفاق می افتد یکشب در خانه بماند و متاسفان هامشب برخلاف عادت بیرون نرفته است."
" باربارا می خواهم مادرم را ببینم کاری کن که از دیدار اوم محروم نمانم:
: ریچارد چطور چنین کاری ممکن است باید تا فردا شب صبر کنی."
" باربارا توقف برای من فوق اعاده مشکل است نمی توان تا فردا شب صبر کنم باید بدانی با حادثه ای که چند وقت پیش برای من رخ داد معلوم می شود روح شیطان در همه جا مرا تعقیب می کند از کجا معلوم است که بار دیگر من گرفتار نشوم."
" با وجود این باید هر طور شده یکی دو روز در همین حوالی توقف کنی این موضوع علتی دارد که بتو خواهم گفت ان شخص که باعث بدنامی و گرفتاری تو شد و تورا اینطور بدبخت کرد ان تورن لغنتی."
" اه باربارا اسم اورا پیش من نیاور که ایندفعه با او روبرو شوم اورا خواهم کشت."
" شاید همین زودی با ا و روبرو شوی این شخص در ایست لین اقامت دارد گرچه بر من یقین حاصل نیست که این شخص قاتل حقیقی باشد ولی اسم او و مشخصات او با توضیحاتی که تو درباره قاتل هلیجوان داده ای مطابقت می کند."
ریچارد از شنیدن این خبر فوق العاده به هیجانامده بود. بیچاره نمی توانست بر روی پا بند شود ب اشفتگی خاطر فریاد زد:"اه خدا چه می شود که بار دیگر با او روبرو شوم باید اورا ببینم هرطور و به هر قیمت شده باید با او روبرو شوم . باربارا ببین چه می گویم ."حرف بیچاره ریچارد ناتمام ماند زیرا متوجه شد که باربارا چند قدم از او دور شده است و اگر بخواهد بلند حرف بزند ممکن است صدایش بگوش دیگران برسد در همین هنگام باربارا بار دیگر باو نزدیک شده گفت:
" ریچارد می بینی؟ من نمی توانم در یکجا ارام بگیرم باید پیوسته در حرکت باشم والا ممکن است پدرم متوجه شود این شخصی که می گویم جوانی است زیبا روی ظریف بلند قامت باریک میان همیشه لباس فاخر می پوشد و جواهر و مخصوصا الماس زینت خود می کند.
" همانست باربارا درست تشخیص داده ای همانست."
romangram.com | @romangram_com