#سقوط_یک_فرشته__پارت_154
خانم ایزابل مشغول نوشتن بود و پاسخی به این گفته نداد کورنی با اصرار و سماجت بیشتر گفت:
" اخر می خواهم بدانم با میهمانتان چه خواهید کرد جواب سوال مرا بدهید"
" می خواهید چیکار کنم اینجا هست شام برایش تهیه می کنند و هر کاری داشته باشد انجام می دهند از ما چه می خواهد فرمودید شما این دعوت را قبول خواهید کرد یا خیر."
" خیر من نمی توانم بپذیرم نخواهم امد."ایزابل با نهایت سردی و خشونت گفت:" در اینصورت راجع به کاپیتان له ویزیون اشکالی نخواهد بود شما اینجا هستید و بجای ما از او پذیرایی می کنید."
خانم کورنی نگاهی غضی الود به ایزابل افکند فریاد کرد:
" خیر، بهیچوجه من مشتاق معاشرت او نیستم بلکه از او خیلی هم نفرت دارم من بی میل نیستم دعوت را قبول کنم ولی پذیرش دعوت مستلزم اینست که لباس تازه ای بدوزم."
" اینکه اشکالی ندارد خود من هم احتیاج به لباس دارم"
کورنی بمحض شنیدن این حرف با چهره ایی برافروخته نگاه تندی به ایزابل نمود و فریاد کرد:
" چه گفتید؟ می خواهید لباس ستازه بدوزید مگر می خواهید نمایشگاه لباس باز کنید ؟الان شما دوزازده دست لباس دارید دیگر می خواهید چکار کنید؟"
"اولا که دوازده دست لباس ندارم و ثانیا برای این مهمانی محتاج لباس تازه هستم و باید تهیه کنم."
جوابی سخت بود که به اعتراض خانم کورنی داده شد در جریان حوادث اخیر اوضاع و احوال ایزابل بقدری تغییر یافته بود که کوچکترین مداخله و اعتراض کورنی او را ازرده می ساخت و این ازردگی ها در تغییر خط مشی زندگی او فوق العاده دخیل بود.
ایزابل بدون اینکه دیگر چیزی بگوید نامه را به پایان رسانید انرا در پاکت نهاده مهر کرد و زنگ زده مستخدمی را احضار نمود پاکت را باو داد و بار دیگر زنگ زده و یلسو را احضار نموده از او پرسید.
"میدانی که خیاط چه وقت برای بریدن لباس لوسی باینجا خواهد امد گویا قرار بود امروز صبح بیاید و نیامده است"
romangram.com | @romangram_com