#سقوط_یک_فرشته__پارت_153

کاپیتان له ویزیزون سری بعلامت احترام و قبول فرود اورد و در عین حال تبسمی شیطنت امیز که هزاران معنی داشت بر لبانش نقش بست و از گوشه چشم نگاهی به ایزابل نمود.دیگر در این موضوع گفتگویی نشد ایزابل به فکر فرو رفت و پیش خود تصمیم گرفت به محض اینکه تنها بمانند از ارچیابلد کارلایل توضیحاتی بخواهد چون این دو نفر تنها شدند ایزابل با حالی خراب و دلی پر درد روی به کارایل کرده و گفت:

" ارچیبالد خانم باربارا هایر با تو چه کار دارد ؟چه می خواهد؟"

"ایرزابل کار خصوی دارد از مادرش به من پیامهایی می اورد؟"

" ایا لازم است موضوع از من مکتوم بماند؟

کارایل ساکت ماند نمی دانست چه بکند در گفتن جریان حقایق و ساکت بودن مردد ماند می دید فاش کردن قضیه برای ایزابل صورت خوشی ندارد مخصوصا متوجه بود اگر بخواهد سوظن خود را در قضیه قتل نسبت به تورن بر زبان بیاورد انقدرها خوشایند نخواهد وبد صلاح دید که عجالتا تا موضوع بدگمانی او تحقق نیافته ساکت بماند و چون ملاقات بین ریچارد و تورن صورت گرفت و گناه کار وبدن تورن محقق شد جریان قضایا را برای زن خود شرح دهد به هیچ وجه نمی توانست حدس بزند زنش نسبت به او و باربارا بدگمان شده و الا قطعا همان لحظه حقایق را برای او شرح می داد کاش همین کار را کرده بود زیرا در این وصرت یک سلسله حوادث ناگوار که در فصول اینده به شرح ان خواهیم پرداخت واقع نمیشد. به همین خیال روی به ایزابل کره گفت:

" عزیزم، تصور نمی کنم شرح قضیخ مطلوب طبع تو باشد و باری از دوشت بردارد میدانی که حوادث نامطلوبی برای خانواد ه ها بر پیش امد کرده است. گفتگوی من و باربارا در اطراف همان موضوع وبد"

توضیحات مبهم کارلایل برای ایزابل کافی نبود نمی توانست باور کند که انچه شوهرش می گوید حقیقت دارد کارلایل باو گفته بود شرح قضیه مطلوب بع تو نیست ایزابل از گفته ی او چنین نتیجه گرفت که قطعا انچه که مربوط به معاشقه کارلایل و باربارا هایر باشد خوشایند او نخواهد بود این وهم و پندار بر غضب او افزود رفته رفته یک نوع حالت لاقیدی و بیاعتنایی نسبت به زندگی و زندگانی جانشین این غضب شد. کارلایل هیچگاه نمی توانست تصور کند هنوز هم ایزابل نسبت به او و باربارا بد گمان است .

صبح روز بعد ایرزابل با حالی پریشان در اتاق خود نشسته و به فکر درماندگی و بیچارگی خود وبد می دید دوران دوشیزگی او تقریبا با محرومیت و ناکامی گذشته و بعد از فوت مادر روی مهری از دنیا دیده و بعد از ان نیز مانند ماهی که از اب بیرون افتاده و با هوای محیط خارج بیگانه باشد در محیط زندگانی زناشویی افتاده و در اینجا نیز دچار شکست و ناکامی شده است حتی یک لحظه هم به این فکر نیفتاد که ممکن است شکست و ناکامی او در زندگی مولود اخلاق و طرز فکر و چگونگی قضاوتغیر معقول خودش باشد متوجه نبود مع بیدار شدن احساسات خفته روزگار دوشیزگی منشا تمام ناراحتی ها و بیچارگی ها و بدگمانی ها ی او است. برای بدبختی و محرومیت خود دلایل کافی در دست داشت که انها را قطعی میدانست.

هنگامی که کارلایل برای رسیدگی بکارهای خود از خانه خارج می شد فرانسیس له ویزون نیز با ظاهری اراسته و وضعی کاملا دوستانه و صادقانه دوش بدوش او تا بیرون باغ مشایعت وی رفت انج ابا کارولایل وداع کدره و باز گردید پس از ربع ساعت به سر وقت ایزابل رفت از ملاقات عاشقانه بازبارا هایر و کارلایل با ایزابل سخن گفت. ایزابل دیگر مانع صحبت و گفتگوی او نمی شد با حرص و ولعی کامل با اخباری که فرانسیس له ویزیون نقل می کرد گوش میداد هر کلمه که از زبان این جوان خارج می شد مثل تین بود که بر جراحت او نمکی میپاشد در تمام این مدت به کلی ساکت بود حتی کلمه ای بر زبان نیاورده بود در همین هنگام پیشخدمت وارد شده پاکتی بدست او داد پاکت حاوی محتوی دعوت نامه ای بود از او و کارلایل و خنم کورنی برای صرف شام ایزابل میز خود را جلو کشیده و مشغول نوشتن جواب شد. ولی لازم بود تصمیم خنم کورنی را بداند لذا به اتاق او رفته و سوال کرد که ایا دعوت را قبول خواهد کرد یا خیر کورنی از او پرسی:" ایا شما خواهید رفت؟"

ایزابل با لحنی طعنه امیز گفت:" اری هم کارلایل . هم من هر دو احتیاج به تغییر و تنوعی داریم و فرضا برای چند ساعتی هم شده لازم است ارچیبالد کمی سرگرم شود."

از لحن صحبت ایزابل بخوبی نمایان بود که تحت تاثیر حسادت خانمان برانداز و بدگمانی بی جهت که نسبت به شوهر پیدا کرده بود شخصیت روحی و اخلاقی او بکلی تغیییر یافته و رفتار و گفتار او تماما عوض شده است.

خانم کورنی چون این بشنید برای اینکه به بهاننه ای مخالفت با رای ایزابل کرده باشد گفت.

"از اینقرار میخواهید برویدو مهمان خودتان را تنها بگذارید؟"


romangram.com | @romangram_com