#سقوط_یک_فرشته__پارت_146

«گفتم افی هلیجوان»

بار دیگر تورن چشمان خود را به کارلایل دوخت ولی این بار حالت شوخی و تفریح به خود گرفته،با خنده گفت:

«آقای کارلایل اجازه بدهید عرض کنم کاملا اشتباه کرده اید،من کسی را به نام افی هلیجوان نمی شناسم و حتی چنین اسمی هم نشنیده ام.»

«آیا هیچ وقت نشنیدید که در همان موقع واقعه هول انگیزی در این حوالی رخ داده باشد و پدر افی هلیجوان...»

«آه صحیح است...صحیح است..اجازه بدهید.حالا یادم آمد.داستان این دختر را از تام هربرت شنیده ام،همان دختری است که...که بعد از وقوع قتل پدرش به کلی ناپدید شد.»

«درست فرمودید.همان است.همان کسی که بیچاره پدرش در خانه خودش و حتی در حضور این دختر به دست...»

کارلایل حرف خود را ناتمام گذاشت،فهمید خیلی تند رفته و بیش از آن چه باید بگوید گفته است،به این جهت تاًملی کرد و همین که هیجانش فرو نشست دنباله صحبت را گرفته،گفت:

«هلیجوان سال ها منشی پدرم بود و در تمام مدت خدمت،با درستی و راستی خدمت کرد.ولی بالاخره با آن طرز فجیع کشته شد.»

«به طوری که شنیدم قاتل او ریچارد هاپر پسر چارلتون هاپر و برادر آن دختر زیبا که باربارا نام دارد بوده است.توضیحی که شما در این باره دادید مرا به یاد چیز هایی انداخت که در این مورد از زبان دیگران شنیده ام.اولین روزی که من به خانه هربرت وارد شدم آقای چارلتون هاپر و جمعی دیگر در آنجا بودند.همان روز هم خانم باربارا را نزدیک قصر شما دیدم و تام هربرت موضوع را برای من تعریف کرد.راستی حادثه ناگواری برای خانواده هاپر رخ داده.شاید به همین علت هم باشد که خانم باربارا تاکنون در خانه پدرش مانده و در غیر این صورت با آن زیبایی و ثروت ممکن نیست برای دختری مانند او خواستگار پیدا نشود.»

«شوهر نکردن خانم باربارا مربوط به این موضوع نیست.»

«پس علت چیست؟»

تبسمی غیر محسوس بر لبان کارلایل راه یافت.شاید در همین لحظه حس خودپرستی که جزء سرشت انسانی است در او بیدار شده بود و علی رغم احساسات عالیه و فضائل معنوی حس غروری در وی پدید آورده و در نزد خود فکر می کرد که آری به واسطه وجود من است که این دختر تاکنون دل به دیگری نداده و پس از من کسی را به همسری خویش نپذیرفته است ولی این فکر نو جای خود را به احساسات عالی تری داد،با لحنی که تاًثر در آن نمایان بود.گفت:

«ببخشید آقای تورن،من شخصا خیلی اشخاص معروف را می شناسم که به هوای همسری با خانم باربارا پیشنهاد ازدواج به او داده اند.شما خانم باربارا را با چشم حقارت ننگرید.»


romangram.com | @romangram_com