#سقوط_یک_فرشته__پارت_145
کارلایل به مرحله بن بستی رسیده بود.می دید حرفهای او صحیح است و از طرف دیگر حس می کرد گناهکار دانستن کسی مادام که جرم و گناه او ثابت نشده به خودی خود گناه است به این جهت سری به علامت رضا تکان داده و گفت:
«صحیح می فرمایید، درهرحال من راجع به موضوع کنونی از راهنمایی به شما خود داری ندارم.»
پس از آن گفت و گو راجع به اصل موضوع آغاز گردید و کارلایل ضمن صحبت از تورن پرسید:
«آقای تورن یادتان نیست که تقریبا ده سال قبل به ایست لین آمده باشید؟ به یاد دار که چندی قبل این موضوع را انکار کردید ولی چند روز قبل ضمن صحبت از زبان خودتان شنیدم باین حدود آمده اید و آشنائی زیاد دارید.»
تورن مثل کسی که با شخصی امین رازی را در میان می نهد گفت:
«آقای کارلایل چون شمارا مردی شرافتمند می دانم باین جهت از بیان حقیقت باک ندارم ولی در عین حال نمی خواهم جز شخص شما کس دیگری این موضوع را بداند، بلی من سابقا و در حدود ده سال قبل به این حدود آمدو شد داشتم، حقیقت این است که درجوانی و در آن موقعی که شخص کاملا سر مست و از خود بی خبر است برای دیدن شخصی در چند میلی اینجا می آمدم، در هرحال موضوع مربوط به عشق و جوانی بود. در آن موقع نمی خواستم کسی مرا بشناسد ولی اکنون که سالها از آن موضوع می گذرد از بیان هویت خود باکی ندارم.»
بیچاره کارلایل! از شنیدن این حرف ضربان قلبش شدید شد. چشمانش سیاهی رفت. به نظرش چنین رسید که قاتل هیلجوان و کسی که باعث دربدری ریچارد بیچاره شده اینک صحیح و سالم در مقابلش ایستاده و از چنگال عدالت فرار کرده است.اشاره تورن به اینکه موضوع مربوط به عشق و جوانی بوده بهترین دلیل محکومیت او بود. به این جهت برای اینکه باز موضوع روشن تر...
313-322
شود گفت.
«بلی گمان می کنم از موضوع بی اطلاع نباشم اسم دختر نیز افی هلیجوان بود اینطور نیست؟»
دهان تورن از این حرف باز ماند آنگاه چشمان خود را به کارلایل دوخت و پرسید:
«چه کسی؟افی؟این کسی که می گویید کیست؟»
romangram.com | @romangram_com