#سقوط_یک_فرشته__پارت_143

کارلایل بیشتر این اطلاعات را خودش به دست آورده بودو هیچگاه خبرهای باربارا برای او تازگی نداشت ولی از ادب به دور می دید با گفتن حقایق او را دل شکسته نماید و همیشه او را تشویق می کرد.

از طرفی فرانسیس له ویزون از ملاقاتهای گاه و بیگاه باربارا و کارلایل و گفتگوهای نهانی آنها برای برانگیختن احساسات دردناکی در وجود ایزابل استفاده می کرد هر وقت ایزابل می دید باربارا به سروقت شوهرش آمده و دست از وی برنمی دارد تا بحد جنون خشمگین می شد.

ولی تنها به خاطر ایزابل نبود که فرانسیس له سه ویزون جاسوسی می کرد و به عللی که فقط خودش می دانست باربارا و کارلایل را تحت

308-312



نظر قرار داده بود و مانند جاسوسی زبر دست کوچکترین حرکات آنها را زیر نظر داشت. ایزابل نیز رفته رفته از پرهیز و گریز خویش در مقابل اظهارات وی کاسته و برای اینکه بداند بین شوهرش و باربارا چه می گذرد گوش به حرفهای وی میداد غالبا اتفاق می افتاد که کارلایل بدون توجه از خانه بقصد دفتر کار خود بیرون می رفت و بلافاصله له ویزون دنبال او رفته حرکات اورا تحت نظر قرار می داد و اعم از اینکه باربارا با او بر خورد می کرد یا به هنگام مراجعت از ملاقات این دو نفر داستان سرائی ها می کرد و چیزها می گفت.

باربارا از حسادت خانم ایزابل و سوءظن او نسبت به خود به هیچ وجه خبر دار نبود. خیال خیانتی حتی در مخیله او خطور نمی کرد. اگر کسی حقیقت امر را برای او شرح می داد و می گفت ایزابل نسبت به وی حسادت می ورزد و به او سوءظن دارد به گفته آن شخص می خندید. چگونه برای او امکان داشت تصور کند زن نیکبختی که در کنار شوهر مهربانی همچون کارلایل به سر می برد در آغوش و با عشق او از حوادث گیتی مصون است نسبت به دختر تیره بختی که در عشق خود شکست خورده و حتی یک کلمه مهرآمیز، از زبان کارلایل نشنیده حسادت بورزد؟!

در ملقات های متعدد باربارا و کارلایل به هیچ وجه احساسات عشق آمیز راه نداشت. باربارا حتی الامکان می خواست با کارلایل باشد ولی خویشتن را از دیدن وی ناگزیر می دید.

یک روز صبح ارچیبالدکارلایل در دفتر خود سرگرم کار بود که ناگهان منشی او داخل شده اطلاع داد که شخصی آمده که اورا ملاقات کند. کارلایل جواب داد،« "آقای دیل" شما می دانید کار من فوق العاده زیاد است و وقت پذیرایی ندارم هرکس هست بگو وقت دیگر بیاید.»

دیل گفت:« آقا من نیز موضوع را به وی گفتم ولی تقاضا کرد که به شما اطلاع بدهم گویا سفارشی هم از آقای ژاک هربرت دارد.»

کارلایل باعجله پرسید: «اسم او چیست؟»

-«کاپیتان تورن.»

این کلمه در گوش کارلایل مانند زنگ صدا کرد. نگاهی خیره به دیل افکند و گفت:


romangram.com | @romangram_com