#سقوط_یک_فرشته__پارت_141

«باربارا: چه اسراری هست که می خواهی با من در میان بگذاری. برای شنیدن حرفهای تو حاضرم.»

«آقای کارلایل، الان همین الان او را دیدم. اگر به چشمهای خود ندیده بودم باور نمی کرد.»

کارلایل که منظور او را نمی دانست متحیر مانده پرسید: «او را دیده ای؟ مقصودت از او کیست؟»

«آرچیبالد گمان نمی کنم حرفهای اخیر مرا باین زودی فراموش کرده باشی. چند دقیقه قبل به شما گفتم اگر یک بار دیگر تورن را ببینم دیگر نمی گذارم از چنگم فرار کند. او را با صدای بلند بعنوان قاتل هلیجوان معرفی می کنم تا لکه ننگ از دامن برادر بدبختم زدوده شود. وقتی که من رفتم از تام هربرت خواهش کنم بنجامین را برای بردن ما به اینجا بفرستد برادرش ژاک هربرت را هم دیدم. تورن هم با آنها بود. اتاوای بتل هم دیدم. با اینحال تعجب نکن که من می گویم نمی دانم خواب می بینم یا بیدارم تورن از قراریکه می گفت دو سه هفته مرخصی دارد ممکن است در اینجا بماند.»

عجب تصادفی آرچیبالد اگر در دنیا در نظر من دلیل قاطعی برای اثبات مجرم بودن تورن وجود داشته باشد همین تصادف عجیب است که شما می گوئید با این حال نمی توانم تأثیر رویای شب گذشته مادرم را انکار کنم. شما می دانید این رویا تا چه اندازه در مغز او رسوخ کرده. در اثر همین خواب معتقد است که قاتل در ایست لین...»

حرف باربارا ناتمام ماند. هنگام عبور از خم درختها ناگهان متوجه شد که شخصی در چند قدمی آنها مشغول قدم زدن است حرف خود را ناتمام گذاشت و متوجه این شخص شد در همان هنگام فرانسیس له ویزون در حالی که هر دو دست خود را در زیر یخه کت خود فرو برده بود از کنار درختها نمایان گردید. بیچاره باربارا از دیدن او فوق العاده مضطرب شد. هیچ نمی دانست که آیا این شخص بیگانه چیزی از گفتگوی آنها شنیده یا خیر. له ویزون به محض دیدن آنها سری به علامت احترام فرود آورد و مانند کسی که به هیچوجه چیزی از گفتگوی آنها نشنیده باشد خواست به اتفاق آنها حرکت کند. هیچ راهی برای دور کردن او به نظر نمی رسید. از یکطرف نیز کارلایل نمی خواست گفتگوی خود را با باربارا ناتمام گذارد پس روی به فرانسیس کرده گفت:

«آقای فرانسیس معذرت می خواهم یک دقیقه به ما اجازه بدهید گفتگوی ناتمامی داریم بعداً خدمت می رسم.»

آنوقت به اتفاق باربارا به سمت دیگر روان شد. همینکه مطمئن شدند له ویزون از آن حدود دور شده و گفتگوی آنها را نمی شنود باربارا از کارلایل پرسید:

«آیا شما از این کاپیتان له ویزون خوشتان می آید؟» کارلایل جواب داد: «حقیقت اینست که نمی توانم بگویم از او خوشم می آید.»

«به نظر من این شخص عمداً خود را بر سر راه ما قرار می دهد تا از موضوع گفتگوی ما مطلع شود ولی هیچ نمی توانم بفهمم از این کار چه مقصودی دارد.»

«نه باربارا، تصور نمی کنم اینطور باشد. گفتگوی ما چه ارتباط به او دارد.

باربارا دیگر چیزی نگفت و مجدداً موضوع تورن را که برایش فوق العاده اهمیت داشت به میان آورده پرسید:

«به عقیده شما راجع به تورن چه اقدامی بایدبکنیم؟»


romangram.com | @romangram_com