#سقوط_یک_فرشته__پارت_138

کارلایل جلو رفت و گفت: من یکی از نوکرهارا به دنبال بنجامین خواهم فرستاد.

- ارچیبالد تو چه قلب مهربان و حساسی داری، تمام مشکلات را می خواهی با لطف خود برای دیگران اسان کنی.

انگاه روی به ایزابل کرد و گفت: خانم ایزابل شما با داشتن چنین شوهر مهربانی چه قدر خوشبخت هستید، راستی اگر من جوان بودم ارزو میکردم خدا چنین شوهری به من میداد.

کلمه خوشبخت مانند زنگ در گوش ایزابل بینوا صدا میکرد. خانم هاپر گفته بود اگر من جوان بودم ارزوی داشتن چنین شوهری میکردم. این حرف ایزابل را به یاد باربارا انداخت در نظر اورد که در همین لحظه دختری زیبا و جوان دوش به دوش او ست. چهره اش از شدت غضب گلگون شد. در همن لحظه کارلایل به سوی خانم هاپر رفته زیر بازوی دیگر او را گرفت و گفت:

خانم. برای اینکه خسته نشوید به بازوی من تکیه کنید.

خانم کورنی نیز طرف دیگر خانم هایر رفته و زیر بازوی دیگر او را گرفت و گفت:

من هم این طرف را میگیرم هر دوما شما را مانند پرکاهی ا زمین بلند میکنم و با یان ترتیب هیچ خسته نخواهد شد.

خانم هاپر خندید همه با هم به سوی قصر ایست لین به راه افتادند .

هنوز چند قدمی نرفته بودند که خانم هاپر مشاهده کرد جوانی از دروازه باغ عمومی خارج شده به سوی جاده میرود. او را شناخت و برای انکه کار مراجعت را اسان کرده باشد و به نوکرهای کارلایل نیز زحمتی نداده باشد روی به دختر خود کرده و گفت:

باربارا ببین. اقای تام هربرت است که به خانه ما میرود برو و از او خواهش کن به بنجامین بگوید کالسکه را برای بردن ما به ایست لین بیاورد.

باربارا به سمتی که مادرش نشان داده بود روان شد هربرت چون دید باربارا با عجله به سوی او میاید در جای خود ایستاد. باربارا قبل از اینکه به هربرت برسد در چهار پنج قدم دورتر از او اتاوای بتل را ایستاده دید ولی فورا روی خود را از او برگردانید گفت:

اقای هربرت گمان میکنم شما به خانه ما میروید. این طور نیست؟

تام هربرت که جوانی فوق العاده مودب و از همسایگان و دوستان خانواده هاپر بود با احترام زیاد پاسخ داد:


romangram.com | @romangram_com