#سقوط_یک_فرشته__پارت_137
«بنظر شما این جوان چیزی از گفتگوی ما شنیده؟»
«ممکن است شنیده باشد زیرا ما زیاد از او دور نبودیم. ولی بر فرض هم حرفهای ما بگوش او رسیده باشد چه خواهد شد؟»
«نگرانی من از اینست که گفتگوی ما راجع به تورن و دخالت در این قضیه بود.»
«چه اهمیت دارد. فرانسیس له ویزون نسبت به تمام این قضایا بیگانه است. تورن یا زیچارد برای او تفاوتی نمیکند.»
کارلایل گفت:
«باربارا. تو هفت سال است صبر کردی. باز هم صبر کن. کارها بموقع خود درست میشود.»
در این هنگام آنها به جمع نزدیک شده بودند و ایزابل از همه به آنها نزدیکتر بود و اتفاقاً آخرین حرف کارلایل را کلمه به کلمه شنید و متوجه نگاه شگفت انگیز او به باربارا گردید.
ما میدانم نگاه او به باربارا مولود حس ترحم به موجودی درمانده بود، ولی برای ایزابل که چیزی از این حقایق نمی دانست و حوادث او را نسبت به کارلایل و باربارا بدگمان کرده9 بود جمله آخر کارلایل طور دیگر تعبیر نمود هفت سال است صبر کرده ای باز هم صبر کن مأیوس نباش. کارها بموقع خود درست می شود.»
این جمله دائما در گوش او مانند زنگ صدا میکرد. هفت سال بود از ازدواج او با کارلایل میگذشت، آیا کارلایل اینقدر نسبت به او سرد و بی مهر شده است که قصد جدائی داشت؟ اگر چنین نبود پس چرا معشوقه سابق خود را دعوت به صبر می کرد؟ رشته این فکر کشیده شد، رفته رفته چنین نتیجه گرفت با هم قرارهائی داشته اند و آمدن باربارا به خانه آنها در این روز برحست وعده قبلی بین آن ها بوده والا دلیلی نداشت این دو نفر بمجرد دیدن دیگران شانه به شانه هم از جمعیت دور شوند و به کنج خلوت بروند و در آنجا مشغول راز و نیاز عاشقانه باشند، آنچه بیشتر فکر و سوء ظن ایزابل را تأیید میکرد زیبائی و دلربائی باربارا بود باربارا در آن روز فوق العاده زیبا و جذاب بنظر میرسید. ایزابل نگاهی که یکدنیا حسادت از آن نمایان بود به باربارا افکند و مانند اشخاص دردمند آهی از دل پردرد برکشید.
خانم هایر چون باربارا را دید گفت «دختر عزیزم، ما پیاده
296-297
تا اینجا امدیم ولی در برگشتن من نمیتوانم پیاده بیایم بنجامین کالسکه را برای بردن ما می اورد.
romangram.com | @romangram_com