#سقوط_یک_فرشته__پارت_132

«خیرمادرجان.تصورنمی کنم.ممکن نیست چیزی شنیده باشد.دربسته بود.من میروم صبحانه خودم را به اینجا میاورم بعد بقیه خواب خودمان را بگویید.»

سینی غذا را برداشته و به اطاق مادرخود مراجعت نموده درکناربستراو نشست و گفت:«مادرجان بقیه خوابتان را حکایت کنید.آیا خود ریچارد را هم درخواب دیدید؟»

«نه عزیزم.خود ریچارد زیاد دراین رویا دخالت نداشت.چنین می نمود که مانند همیشه ازما دوراست وسعی می کند خورا به ما نزدیک سازد ولی می ترسد.دخترم توخوب بیاد داری این یکی دوبارکه ریچارد را دراین مدت چند سال دیدیم موکدا"خودرا ازارتکاب آدم کشی بری می دانست.»

«بلی مادرجان خوب به یاد دارم.»

«باربارا من جدا"معتقدم که ریچارد بیچاره راست می گفت.من به گفته های او ایمان کامل دارم.»

«مادرجان من هم جدا"با شما دراین قسمت هم عقیده هستم و ریچارد بیچاره را بی گناه می دانم.»

«میدانی که ازابتدا من نسبت به اتاوای بتل سوءظن داشتم.نوع وچگونگی این سوءظن برخود من هم روشن وواضح نیست.دیشب بازخواب دیدم که بتل با قضیه قتل ارتباط دارد.خواب دیدم جوان بیگانه ای به ایست لین آمد حتی برای دیدن ما به این خانه آمد.همه به دورهم جمع بودیم.ما میدانستیم قاتل هلیجوان این شخص است.ازاو پرسیدیم ولی او ارتکاب هرگناه وخطایی را منکرشد.سعی کرد ریچارد را متهم کند.درهمین موقع دیدم به آتاوای بتل نزدیک شده درگوشی با او صحبت می کند.من و تو ناظراین قضایا بودیم هردوازترس و وحشت مثل بید میلرزیدیم.ترس ما این بود مبادا بتواند مارا فریب دهد و ریچارد بیچاره دراتهام بماند.درهمین موقع بود که ازشدت هراس ازخواب پریدم وهنوزتأثیراین خواب شوم مرا میلرزاند.»

باربارا ازمادرسوال کرد:«مادرجان بیاد دارید این شخص که می گویید قاتل حقیقی بود چه جورآدمی به نظرمی آمد؟»

«دراین خصوص نمی توانم چیزی بگویم شکل وصورت او درست درنظرم نمانده همین قدرمی دانم لباس او خیلی مجلل بود و ما همه اورا احترام می کردیم.»

باربارا دراین لحظه به یاد کاپیتان تورن افتاد.به خاطرآورد چندسال قبل نیزمادرش خواب دید قاتل حقیقی به ایست لین آمده و اوفردای آن روز کاپیتان تورن را دیده بود که می گفتند تازه به ایست لین وارد شده است.ازآن موقع تاکنون این رازرا با مادردرمیان ننهاده وچیزی دراین خصوص به او نگفته بود.دراین موقع نیزذکراسم اورا مناسب ندید و به این جهت به فکرفرورفت.مادرش رشته فکراورا گسسته پرسید:

«باربارای عزیزم درصورتی که این رویا نتیجه فکروخیال قبل ینباشد آیا نباید آن را مقدمه وقوع حوادث نامطلوبی بدانیم؟برای من مثل روزروشن وواضح است که راجع به این قاتل چیزهایی درجریان می باشد.»

باربارا پاسخ داد:«مادرجان تو خوب میدانی که من اعتقاد به خواب و رویا ندارم.بعضی مدرم به خواب معتقد هستند وهررویایی را علامت حادثه ای می دانند ولی به نظروعقیده من اعتقاد به این موهومات خلاف عقل سلیم است.ولی روی هم رفته خیلی میل دارم که شکل وقیافه این شخصی که میگویید درنظرتان مانده بود برای من شرح می دادید.»

«خودم هم خیلی میل دارم ولی متأسفانه این جزئیات به کلی ازخاطرم محوشده است.همین قدرمیدانم که این شخص ازطبقه نجبا و اعیان بود.»


romangram.com | @romangram_com