#سقوط_یک_فرشته__پارت_13
ریچارد مانند شب پیش در لباس مبدل بود چون کارلایل را دید نخستین سئوال وی این بود:"می خواهم مادرم را ببینم.برای دیدن من می آید؟"کارلایل جواب داد:"خیر.تو باید اخل خانه شوی.هیچکسدر اینجا نیست.پدرت نیز میهمان است و تا یکی دو ساعت دیگر مراجعت نخواهد کرد.ریچارد به طوری که خواهرت باربارا می گفت بعضی حقایق هست که میخواهی راجع به واقعه قتل به من بگویی؟"
ریچارد جواب داد:"باربارا خودش اصرار داشت که با شما صحبت کنم در صورتی که به نظر من تأثیری ندارد.شما هم مثل دیگران نمی توانید بار این اتهام را از دوش من بردارید."
کارلایل گفت:"با وجود این مختصراً آنچه را که باید بگویی بگو،ممکن است مفید واقع شود."
ریچارد جواب داد:"بسیار خوب من هممیگویم.البته اطلاع داری که قبل از وقوع قتل من غالباً به خانه هلیجوان برای دیدن دخترش می رفتم و به این جهت تمام اهل خانه من را از خود راندند.چون روز قبل از وقوع قتل هلیجوان از من تقاضا کرد تفنگ شکاری خود را به او امانت بدهم آن روز عصر که من برای دیدن افی...برای دیدن کسی رفتم...خوب این قضیه بماند.
کارلایل دست ریچارد را در دست گرفته گفت:"ریچارد عزیزم،از قدیم گفته اند که باید تمام حقایق را به پزشک و به وکیل بگوئید تا آنها بتوانند به وظیفه خود عمل کنند.تو هم به من اطمینان داشته باش و گفتنی ها را بگو."
ریچارد را هیجانی سخت فراگرفت.با حالتی افروخته گفت:"باشد.اکنون که چنین است می گویم.من افی دختر هیلجوان را دوست داشتم.او را می پرستیدم.حاضر بودم هرچند سال لازم باشد صبر کنم.زحمت بکشم.کار کنم تا بتوانم با او ازدواج کنم.می دانی پدرم چقدر با من مخالف بود.همیشه مرا سرزنش می کرد.با وجود این من تصمیم داشتم با افی ازدواج کنم."
کارلایل از شنیدن این حرف یکه خورد.تصور چنین چیزی حتی برای او هم محال می نمود.این دختر از همان آغاز زندگی شهرت خوبی نداشت نسبت هایی به او می دادند که نیمی راست و نیمی دروغ بود.به این جهت روی به ریچارد کرده پرسید:
"چه گفتی؟می خواستی با او ازدواج کنی؟"
"بلی،مگر غیر از این کار دیگری می توانستم بکنم.تو باید بدانی من کسی نبودم که بخواهم دختری را فریب دهم و با حیثیت
36-40
و آبروی او بازی کنم. گاهگاهی می دیدم افی از ملاقات من راضی نیست عذر مرا می خواهد. ملاقات مرا به روز دیگر موکول می کند و به این جهت سوءظنی درباره او پیدا کردم. میدانستم در این مواقع آن مرد لعنتی در پیش اوست. کاپیتان تورن: همان کسی که مرتکب قتل شد و مرا به جای او متهم کردند.»
کارلایل باز سؤال کرد «کاپیتان تورن کیست او را میشناسی.»
romangram.com | @romangram_com