#سقوط_یک_فرشته__پارت_129
در همین هنگام ایزابل کوچک از کنار فرانسیس گذشت و خواست بسوی پدر خود برود فرانسیس دست بسوی او دراز کرده بازوی او را گرفته بسوی خود کشانیده گفت خانم کوچولو خوب شما را به چنگ آوردم بار اول از دست من فرار کردید و نگفتید اسم شما چیست؟
کودک باروئی ترش جواب داد بلی لازم بود بروم جویس را ببینم بیچاره امروز پایش شکسته است
چه کسی ؟جویس ؟چه اسم عجیب و غریبی ؟جویس کیست؟
کارلایل بمیان گفتگوی آنها دویده گفت ندیمه خانم ایزابل می باشد همانست که بشما گفتم امروز صبح افتاده و پایش شکسته است تنها مستخدم قابل اعتنا و اعتماد ما همین دختر است اسم اصلی او جویس ملیجوان میباشد چند سال است که در خانه ما بسر میبرد.
قبل از اینکه فرانسیس جوابی به کارلایل بدهد یا تاثیر ذکر این اسم در وی پدیدار گردد ناگهان ایزابل کوچک برای فرار از دست وی دست و پا کرد و نتوانسته بود رهائی یابد با صدای بلند شروع بگریه کرد کارلایل علت گریه او را پرسید کودک با کلمات شکسته جواب داد نمیخواهم این اقا دست به من بزند دوست ندارم.
له ویزون خندید و دست او را محکمتر در دست نگهداشت ولی کارلایل از جای برخاست کودک را از دست او بیرون آورده روی زانوی خود نشانید کودک چهره خود را در سینه کارلایل پنهان ساخت دست بگردن او افکند و با صدایی آرام گفت پدر جان من این اقا را دوست ندارم از او می ترسم نگذار به من دست بزند.
کارلایل کودک را بسینه خود چسباند آنگاه روی به فرانسیس کرده گفت:
آقای له ویزون ظاهرا شما رسم گفتگو و جلب اطفال را
278-287
نمی دانید،بچه شباهت به غنچه های گل دارد و انسان باید با دقت و آرامی دست به آن بزند.»
له ویزون که اصولادردنیای دیگری بسرمیبرد و دنیا را ازنظردیگری میدید جواب داد:
این غنچه ها جزاینکه اسباب زحمت و مرارت انسان باشد چه نتیجه ای دارند؟
romangram.com | @romangram_com