#سقوط_یک_فرشته__پارت_126
بار دیگر اضطرابی سخت بروجود ایزابل عارض گردید. میدید جز اعتراف حقیقت امر هیچ دلیل صحیحی نمیتواند کارلایل را اقناع کند و اعتراف بحقیقت نیز بقدری دشوار و فوق طاقت او بود که در ان حالت برایش امکان نداشت یعنی خود او در این لحظه اعتراف را غیر ممکن میدید باین جهت در پاسخ کارلایل گفت:
هیچ زیان مخصوصی از طرف او بمن نرسیده و علت معینی ندارد.
کارلایل اظهار داشت خانم له ویزون نظر خیلی بدی راجع به او دارد از قراری که بمن میگفت قبل از ازدواج با سرپیتر با فرانسیس آشنا بوده راجع به فرانسیس بعضی چیزها میگفت که اگر حقیقت داشته باشد برای ثبوت تقصیر فرانسیس کافی است ولی عزیزم میدانی که مردم همیشه قضایای زندگی را از نظر خودشان مینگرند و همانگونه که خودشان آنها را می بینند همانطور هم بدیگران وانمود میکنند از کجا معلوم است که خانم له ویزون نظر بغضی به فرانسیس نداشته باشد؟
چه میدانیم؟ شاید هم همینطور باشد خود فرانسیس له ویزون اینطور مدعی بوده حتی ادعا میکرد که بین آنها احساسات عشق آمیزی نیزوجود داشته است.
در هر صورت بطوری که گفتم کار گذشته بدی و خوبی او چه تاثیری در وضع زندگانی ما میتواند داشته باشد بعلاوه چنانکه گفتم توقف او در ایست لین بیش از چند روزی هم نخواهد بود. ایزابل بنظرم میرسد که تو هم نظر خوبی نسبت به فرانسیس نداری؟
ایزابل گفته اخیر کارلایل را رد نکرد برای برطرف ساختن پرده اشتباه از جلو چشم او حرفی نزد و بدینطریق مقدمه یک سلسله پیش آمدهای سخت و هولناک را تهیه نمود. همین قدر در جائی که نشسته بود زانوهای خود را در میان دو دست گرفت و مانند ماتمزدگان با حال تاثر و تالم بفکر اندرشد بنظرش میرسید طالع و سرنوشت بر علیه او برخاسته و حوادث را بر ضد او بجریان انداخته است فکر می کرد که اگر مقدر شده باشد با فرانسیس له ویزون بار دیگر روبرو شود و در مصاحبت اوبسر برد چگونه خواهد توانست او را فراموش کند هیچ توجه نداشت که تغییر این حوادث امکان پذیر میباشد مانند همه افراد ضعیف و ناتوان در مقابل پیش آمدی که میتوانست آنرا مرتفع سازد دست بر وی دست نهاد.
بکلی خود را عاجز و ناتوان دید حس ضعف و عجز عکس العملی شدید در وی پدید آورده ناگهان بسوی شوهر خود برگشت و صورت خود را بر روی شانه او قرار داد و گوئی با زبان بیزبانی از او استمداد جسته و حمایت او را تقاضا میکند.
کارلایل تصور کرد ایزابل خسته است دست خود را بدور کمر او افکند خود را حایل او قرار داد و نگاه عاشقانه خود را بچهره او دوخت. بار دیگر احساسات مرموزی در دل ایزابل پیدا شد . عمق شوهر و خانواده عشق بحفظ حیثیت و لزوم دوری از وسوسه حال او را دگرگون ساخت. درصدد برآمد حقایل امر را بنوعی به کارلایل بگوید. علی رغم تمام جریان ها و سوظن ها باز به جوان مردی و گذشت و روح موافقت شوهر خود اطمینان داشت .
میدانست این تکیه و پشتیبان برای حفظ او از هر مخاطره و وسوسه ای کفایت می کند برابچه مانند کودکی خود را بدامن این شخص نینداخته و در پرتو حمایت او اینمن از هر آسیبی نماند؟این خیال مانند برق از نظرش گذشت یک دوبار برای ابراز حقیقت لپ هم در گشود ولی جز آهی سرد از میان دولب او حرفی خارج نشد.
بار دیگر حجب و حیا جبن و ترس ضعف نفس یا هر نام دیگری که روی آن بگذارید اورا از چنین اقدام شجاعانه ای بازداشت و آخرین و تنها فرصت جلوگیری از حادثه شوم آینده را از دست داد. این موجود بدبخت نیز مانند صدها نفر دیگر قربانی جبن و ضعف نفس خود شد.
بعد از ظهر روز یکشنبه کارلایل و ایزابل و خانم کورنی همه برای نماز بکلیسا رفته بودند. در این هنگام ابر تیره ای آسمان را پوشانید و باران سختی باریدن گرفت . کارلایل از خواهرش خود تقاضا کرد که هنگام مراجعت با او و ایزابل سوار کالسکه شود ولی خانم کورنی با روئی ترش تقاضای او را رد کرد. راه رفتن را درزیر باران و بعد از دعا برای مزید صواب لازم می دانست کارلایل و ایزابل ناگزیر تنها بکالسکه نشسته بخانه برگشتند هنوز وارد دروازه قصر ایست لین نشده بودند که ناگهان صدای همهمه و هیاهوئی از دور شنیده شد . کارلایل بی تامل از کالسکه بیرون پرید و مشاهده نمود که ایزابل لوسی کوچک گریه کنان و نفس زنان بسوی آنها میدود ایزابل لوسی چون پدر خود را دید مانند گنجشکی بسوی او پرید و فریاد کرد.
آه پدر جان پدرجان زود خودتان را برسانید زود باشید والا بیچاره خواهد مرد.
کارلایل طفل را در آغوش گرفته و نوازش کنان گفت
romangram.com | @romangram_com