#سقوط_یک_فرشته__پارت_117
هنوز خانم هاپر به هوش نیامده و چشم باز نکرده بود که ناگهان صدای هیاهویی از میان درخت ها شنیده شد.یکی از آن میان فریاد میزد«آنجا،زیر آن درخت ها،زود بدوید تا فرار نکرده او را بگیرید.»
سراپای ریچارد و باربارا به لرزه درآمد.این پیشامد مافوق انتظار و توانایی آن ها بود.باربارا روی به برادر کرده،گفت:«ریچارد معلوم می شود بی احتیاطی تو کار خود را کرده و از بودن تو در اینجا مطلع شده اند،زود فرار کن.برو،خودت را پنهان کن.اگر تو را در اینجا توقیف کنند ما چه خواهیم کرد؟»
ریچارد با کلماتی بریده گفت:«مادرم،باربارا مادرم را چه کنم؟»
-من او را به اتاق خواهم برد.برو.بدون درنگ فرار کن.
ریچارد دیگر معطل نشد.اطراف را نگاه کرد،طرفی را که تصور می نمود خلوت است گرفته و از خم درخت ها گذشت.باربارا نیز به مادر خود پیوست ولی در همان موقع صدا های درهم و برهمی به گوشش رسید.یک نفر با صدای آمرانه ریچارد را امر به توقف می داد.متعاقب آن صدای تیری و پس از آن صدای فریادی بلند شد.باربارا از ترس و وحشت مثل جسد بی جانی شده بود.تصور می کرد برادرش به هنگام فرار کشته شده و کارش به پایان رسیده است.
فصل بیست و یکم
هنگامی که نامه ایزابل به دست کارلایل رسید از مضمون آن و تاکیدی که ایزابل در لزوم حرکت فوری خود کرده بود تعجب کرد.به نظرش رسید ایزابل از دوری خانواده و اطفال رنج می برد.گاه فکر می کرد ممکن است در مخاطره ای واقع شده و از او استمداد می کند تا از خطر رهایی یابد،ولی هر چه فکر می کرد نوع و کیفیت این مخاطره را نمی توانست تشخیص دهد.
در همان روز نیز لازم بود در دادگاه حاضر و از جریان محاکمه و حکم غیابی دادگاه راجع به ریچارد واقف گردد.با سوابقی که از اخلاق و روحیات کارلایل داریم،می دانیم برای او امکان نداشت در مقابل جریان این محاکمه بی اعتنا بماند.از طرفی نیز نمی توانست ایزابل را زیاد در انتظار خود بگذارد،به این جهت عصر همان روز که حادثه دادگاه و خانه چارلتون هاپر به وقوع پیوست بدون این که از پایان کار اطلاعی حاصل کرده باشد به سوی بولون سورمر روانه شد.
صبح یکشنبه بود که وارد توقف گاه ایزابل شد.
ایزابل از دیدن شوهر خود گویی باری گران از دوشش برداشته و قوت تازه ای به او داده اند با آغوش باز او را استقبال نمود و مصرا تقاضا کرد که با خودش نیز در آنجا و پیش او بماند یا او را با خود برده و از آن محل دور کند.
کارلایل نمی توانست بدون هیچ علت و سبب خارجی با تقاضای زن خود موافقت کند،پزشک به او تاکید کرده بود که باید ایزابل مدتی دیگر در این محل بماند تا کاملا نیرومند شود و از این جهت چون اصرار و تاکید ایزابل را دید رو به او کرد و گفت:
-ایزابل تو خوب می دانی که تمام فکر و خیال من متوجه تو است و هر اقدامی که به عمل آورم برای این است که تو راحت تر باشی و زودتر حالت جا بیاید.پزشک قدغن کرده است که عجالتا تو را از این جا نبرم و این موضوع چون برای خاطر تو و به نفع تو است ناگزیرم دستور پزشک را انجام دهم مگر این که موضوع خیلی مهم تری رفتن تو را از اینجا ایجاب کند.اگر علت و سبب مخصوصی به نظرت می رسد بی مضایقه به من بگو.اگر بیقراری تو به خاطر بچه ها باشد من فورا آن ها را نزد تو می فرستم.
-نه ارچیبالد،موضوع مربوط به بچه ها نیست البته میل دارم آن ها را ببینم ولی خودم نیز از ماندن در اینجا خسته شده ام.
romangram.com | @romangram_com