#سقوط_یک_فرشته__پارت_116

دلایلی که وقوع جرم را از طرف ریچارد هاپر اثبات می کرد متعدد بود.پیدا شدن تفنگ او در سر نعش مقتول،شهادت شهود مبنی بر این که به هنگام وقوع قتل او را دیده اند که در حالت ترس و وحشت از خانه مقتول بیرون آمده،فرار نا به هنگام او،تمام این ها بر وقوع جرم بدست ریچارد هاپر دلالت می کند.

وکیل مدافعی که غالباًبرای دفاع از ریچارد تعیین گردیده بود خیلی سعی کرد که از دلایلی که علیه ریچارد جمع شده بود بکاهد و آن ها را مخدوش قلمداد کند ولی موفق نشد،تمام قرائن دلالت می کرد که ریچارد هاپر به واسطه عشقی که به افیمیر داشته و چون او را مخالف با عشقبازی خود دیده به کشتن او مبادرت کرده است.حتی قرائن نیز حکایت می کرد که ریچارد تعمدا مبادرت به قتل هلیجوان نموده و قبلا نقشه قتل او را طرح کرده و به همین خیال تفنگ خود را نیز با خود برده است.

پدر ریچارد چون دید وکیل مدافع می خواهد با سفسطه پسراو را از ارتکاب قتل تبرئه کند شخصا علیه او اعتراض کرد و درخواست نمود دادگاه به محکومیت قطعی او رای بدهد.آنچه وی را بیش از هر چیز دیگر بر می آشفته بود عبارت بود از گمشدن افی.سابقا شرح داده ایم که چندروز پس از وقوع حادثه قتل افیمیر ناپدید شد و چون هیچکس نتوانست از جا و محل او اطلاعی حاصل کند به این جهت عقیده عمومی بر این بود که به قاتل پدر خود پیوسته است.

چارلتون هاپر پسر خود را نه تنها قاتل و آدم کش می دانست بلکه معتقد بود که شخصی پست و ناجوانمرد است که پدر را کشته و دختر را اغفال کرده و با خود برده است.این فکر او را ناراحت کرده و عناد و لجاج سخت در او پدید آورده بود.کارلایل در این داوری حضور داشت ولی نمی توانست اظهار رای و عقیده ای کند زیرا در آن صورت مجبور بود موضوع ملاقات ریچارد هاپر و اظهارات او را بیان کند و این قضیه منجر به گرفتاری ریچارد شود در صورتی که فرضا ریچارد در گفته ها ی خود محق بود دلیلی برای اثبات بی گناهی وی وجود نداشت.

کوچکترین اظهاری از طرف کارلایل کافی بود که دادگاه و به خصوص پدر ریچارد درصدد کشف محل اقامت این جوان برآید.بالاخره نوبت رای به دادگاه رسید و دادگاه نیز رای خود را مبنی بر ثبوت جرم از طرف ریچارد اعلام داشت ولی چون محل اقامت قاتل نامعلوم بود قرار شد موضوع در روزنامه اعلام گردد.

در همین موقع حادثه ای به وقوع پیوست که همهمه عجیبی در دادگاه افکند.نامه ای سربسته که از پست خانه رسیده بود به دست رییس دادگاه دادند،مضمون نامه چنین بود:

«آقای رییس دادگاه با این که شما گناهکار را می شناسید و می دانید چه شخصی مرتکب قتل شده موجب تعجب است که برای پیدا کردن و مجازات او اقدام جدی به عمل نمیاورید و هیچ نمی خواهید محل اقامت او را کشف کنید برای تسهیل کار شما،بدین وسیله اطلاع می دهم که قاتل الساعه در این ناحیه است.اگر می خواهید صدق گفتار مرا بدانید دستور دهید باغ خانه ی آقای چارلتون هاپر را بازرسی کنند.قاتل الساعه با خواهرش در میان درخت های باغ پنهان است.»

تاثیری که این اطلاع در محکمه و مخصوصا در چارلتون هاپر نمود بوصف نمی گنجد.تصور این که پس از سال ها جستجو بالاخره قاتل را پیدا کرده،او را به مجازات رسانیده و به این موضوع خاتمه داده می شود دادگاه را به تکاپو واداشت.چارلتون هاپر از وقوف بر این قضیه به قدری عصبانی شد که لرزشی سخت سراپای وجودش را فراگرفت.نمی توانست باور کند که دخترش چنین برادری را راه داده و از او پذیرایی می کند.مقرر شد فورا عده ای به محل مزبور رفته قاتل را دستگیر کرده به دادگاه تحویل دهند.کارلایل از وقوع این حادثه سخت مضطرب گردید ولی هیچ راهی برای بازداشتن دادگاه در تعقیب مجرم نداشت.

****************

در خانه چارلتون هاپر در زیر درخت های انبوه باغ و در نقطه خلوت و دوردستی که کسی ندرتا به آنجا میرفت دختری زیبا روی با جوانی لاغر اندام و زرد چهره در لباسی ژولیده مشغول گفتگو بود.جوان آشفته و مضطرب به نظر می رسید،هرلحظه به اطراف خود نگاه می کرد و پیوسته می پرسید باربارا،مادرم پس کجاست؟گفتی که الساعه خواهد آمد اگر نمی تواند بیاید ترتیبی فراهم کن من به اتاق او بروم.

باربارا جواب داد:نه ریچارد عزیزم این کار را نکن اگر یکی از نوکر ها تو را اینجا ببیند خطرناک خواهد بود.ممکن است پیشامد بدی کند.صبر کن شکیبا باش.مادرم حتما خواهد آمد.

-بسیار خوب.من هم صبر خواهم کرد اگر ممکن بود کارلایل را می دیدم.می خواهم ببینم چه اقدامی برای من کرده.باربارا،بگو ببینم آیا پدرم مانند سابق مرا مقصر می داند؟الآن کجاست؟چه می کند؟

این سوال تاثیر سخت و شدید در باربارا نمود.قلبش به شدت می زد.چشم هایش سیاهی می رفت.بیچاره چگونه می توانست بگوید الساعه پدرش در دادگاه نشسته و با کمال جدیت می خواهد محکومیت پسر را صورت قطعی بدهد.اشک در دیدگانش حلقه زد.لحظه ای سکوت کرد و قبل از این که زبان به جواب بگشاید ناگهان از خم درخت ها هیکل زنی نمودار گردید که افتان و خیزان و در حالی که سیل اشک از دیده میبارید پیش می آمد چون ریچارد او را بدید بدون اینکه منتظر پاسخ باربارا شود به سوی او دوید،آغوش باز کرد.کلمه مادر از زبانش خارج گردید و زن ستم دیده نیز خود را به آغوش پسر بینوا افکند و مدهوش گردید.باربارا و ریچارد او را روی تنه ی درختی نشاندند.ریچارد سینه خود را تکیه گاه مادر ساخت و باربارا شروع به بهوش آوردن او نمود


romangram.com | @romangram_com