#سقوط_یک_فرشته__پارت_114
لهویزون با اضطراب و آشفتگی محسوسی بازوی ایزابل را گرفته مانند بیماری ناله کنان اظهار داشت :
« خانم ایزابل یک دقیقه. فقط یک دقیقه به من گوش بدهید. سال ها بود آرزو داشتم شما را ببینم تا عواملی را که مانع نزدیکی من به شما بود شرح داده و علت اینکه نتوانستم خواستار ازدواج شما بشوم بگویم. به یاد دارید روی که خبر زناشوئی شما را با کارلایل شنیدم به شما چه گفتم؟ هیچ فکر کردید چه مشکلاتی مرا بر آن داشت که تن به دوری شما بدهم؟ ایزابل باور کنید خود من هم تا وقتی زناشوئی شما صورت نگرفت هیچ نمی دانستم چه عشق سوزانی به شما دارم. من در آن وقت شما را می پرستیدم و حالا هم برای من همانید که بوده اید. ایزابل باید بدانید که روح و قلب من از آن شما است، ... »
ایزابل نگاه خیره خود را به فرانسیس دوخته گفت :« آقای فرانسیس هیچ منتظر نبودم شما را این قدر جسور ببینم. »
« خانم ایزابل، چرا بی جهت عصبانی می شوید، اعتراف من در اوضاع کنونی شما تأثیری ندارد. من می خواستم به سما بگویم چه عواملی بین ما جدائی افکند. اجازه بدهید همین را بگویم و بعد از آن برای همیشه سکوت خواهم کرد، دیگر هیج نخواهم گفت. همین قدر به شما بگویم اگر اوضاع زندگی من به من اجازه می داد ممکن نبود با هیچ قیمتی شما را از دست بدهم. قرض های هنگفت من به قدری بود که نمی توانستم شما را برای خود خواستگاری کنم. می دیدم شما قبول خواهید کرد و بعد از آن از لحاظ مالی در زحمت خواهید بود.
شما را دوست داشته و دارم ولی خودخواه نبوده ام. ترجیح دادم تا پایان عمر در آتش دوری شما بسوزم و شما را در زحمت نبینم. من احساسات خود را در قلب خودم کشتم. فداکاری کردم و از شما درگذشتم. ولی همانطور که گفتم گذشته گذشت و اینک هم شما و هم من هردو متوجه هستیم که بار مسئولیت شوهرداری به دوش شما افتاده. هریک از ما دونفر راهی انتخاب کرده و آن را در پیش گرفته ایم. ناچار باید این راه را به پایان برسانیم. بین ما ورطه ای پدید آمده که دیگر عبور از ان به هیچ وجه امکان پذیر نیست. ولی اقرار می کنم گناه از من بود. می بایستی همان موقع احساسات خود را برای شما شرح داده باشم، می بایستی عشق آتشین خود را به شما گفته باشم تا شما اجباراً تن به ازدواج کارلایل ندهید. »
این حرف به کلی ایزابل را از جای به در برد. ایزابل کارلایل را دوست می داشت؛ او را محترم می دانست! خویشتن را از هر لحاظ مرهون عواطف و ملاطفت های او می دید. به حیثیت و شئون کارلایل علاقمند بود و این دشنام حتی از زبان فرانسیس بر او سخت و ناگوار آمد. نگاهی غضب آلوده به روی افکنده و گفت :
« آقای فرانسیس شما کاملاً اشتباه کرده اید، کارلایل در نظر من مجسمه شرافت و جوان مردی بوده و هست. من با میل و رضای کامل او را به همسری برگزیدم و از این انتخاب خیلی مفتخر و خوشوقت هستم. او را دوست داشته ام. روز به روز علاقه ام نسبت به او بیشتر شده، نجابت ذاتی او، قلب مهربان و حساس او هیچ با شما و امثال شما قابل مقایسه نیست. خواهش می کنم خودتان را با کارلایل در یک ترازو نگذارید. »
ایزابل کاملاً عصبانی شده و به هیجان آمده بود. اظهار عشق فرانسیس را نسبت به خود و مقام اخلاقی خود توهین و دشنامی عفوناپذیر می دانست. در این لحظه حس مسئولیت و شرافت در وی برانگیخته شده و برای لحظه ای عواطف عشق آمیز را تحت الشعاع قرار داده بود. پرخاش کنان و درحالی که دست خود را بیرون کشید به فرانسیس گفت :
« بلی آقای فرانسیس. شما هیچ حق نداشتید چنین صحبتی با من بکنید. قانون اخلاقی و وظیفه انسانیت حکم می کرد که به هیچ وجه با من از این مقوله سخن نگوئید. تصور نمی کردم در دنیا کسی یافت شود که حیثیت مرا به هیچ وجه شمرده چنین توهینی به من روا دارد. من در اینجا تنها و دور از شوهر خود به سر می برم. نهایت پستی است که شما می خواهید از چنین فرصتی سوء استفاده کنید و چنین بی ادبانه با من حرف بزنید. آقای فرانسیس خداحافظ. »
این بگفت و با قدمهای لرزان به سوی خانه روان گردید. فرانسیس نیز فوراً از جای برخاست به دنبال او رفت. دست او را در دست گرفت و به زیر بغل خود جای داده مانند کسی که از گفته خود پشیمان است گفت :
« خانم ایزابل، استدعا می کنم مرا عفو کنید. اگر ندانسته جسارتی کرده و در پیشگاه شما اعترافی نموده ام مرا ببخشید. اجازه بدهید با شما همان عوالمی را که داریم داشته باشیم. اجازه بدهید نسبت به شما مانند یک برادر مهربان، یک دوست غمخوار و صمیمی باشم و مادام که از آقای کارلایل دور هستند مانند پیش از شما توجه کنم. »
« آقای فرانسیس، اقرار می کنم که تقصیر خود من بوده. من همانطور که می گویید راضی شدم به سمت یک دوست صمیمی با من مراوده داشته باشید، حاضر شدم اسم و عنوان دوستی به روی شما بگذارم. اگر موضوع خویشاوندی و بستگی خانوادگی ما نبود به چنین امری راضی نمی شدم. شما را از خویشان خود می دانستم و فکر می کردم که بیش از دیگران پای بند حفظ حیثیت من خواهید بود. شوهرم وقتی از دوستی ما مطلع شد از شما اظهار امتنان کرد ولی اگر می دانست در قلب شما چه افکار پستی هست معامله دیگری با شما می کرد. »
« ایزابل، من به خطای خودم اعتراف کردم، از شما پوزش خواستم. اینک به شما قول می دهم که بعد از این راجع به این مسائل به کلی ساکت باشم. من نمی دانستم اعترافات من خاطر شما را رنجه می دارد. بی جهت اسرار درونی خود را فاش کردم. می بایست ساکت بمانم و اکنون هم فهمیده ام که بعد از این باید در این قسمت به کلی سکوت کنم. البته شما هم تصدیق می کنید که در زندگانی ما دقایق خیلی سختی فرا می رسد. در این دقایق احساسات و عواطفی که در نزد ما عزیز و محترم است آنطور به جوش می آید که هر قدر بخواهیم روی آنها سرپوش بگذاریم نمی توانیم. »
romangram.com | @romangram_com