#سقوط_یک_فرشته__پارت_110

تامل ودقت بسیار باین نتیجه رسید بود که بهتر است هر چه زودتر بین خود وفرانسیس جدایی اندازد.باین جهت بین صحبت روی بکارلایل کرده گفتک ار جیبالد عزیزم :تقاضایی از تو دارم،قل بده خواهش مرا براوری"

کرلایل خندید گفت:"چه در خواستی داری؟"

"این که تعهد نشد ،می خواهم صریحا قول بدهی"

"ایزابل عزیزم :قول می دهم اگر انجام خواهش تو در قوه من باشد انجام دهم"

"میخواهم که تو این مدت را که من در اینجا باید بمانم با من اینجا باشی ومرا تنها نگذاری"

کرلایل نگاهی آمیخته با حیرت وتعجب بوی افکند گفت:"عزیزم این چه خواهشی است که از من می کنی،میدانی با کارهای زیادی که دارم انجام تقا ضای تو برایم یر مقدور است"

"آه ارجیبالد،ارجیبالد،هر طور شده باید بمانیو به من کمک کنی اگر بدانی برای من چقدر دشوار است که..."

"ایزابل،تو باید بدانی منتهای آرزوی که همیشه با تو باشم وروز وشب خود را در مصا حبت تو بسر برم ولی آخر موقع بد موقعی است اگر چند ماه بعد از این موقع بود بجای چند روز حاضر بودم چند هفته وحتی چند ماه با تو در اینجا بمانم:میفرستادم بچه ها را هم بیاورند ولی وقت مناسبی نیست من باید هرچه زودتر بروم حتی این مسافرت سه چهار روزه هم برای من فوق العاده اشکال داست. باید فردا صبح حرکت کنم.

"حتما فردا صبح باید بروی"

"عزیزم: ضرورت قاعده و قانون ندارد"

"در اینصورت مرا هم با خود ببر"

کارلایل خنده ایی کرد وگفت:

"نه ایزابل عزیزم این کار صحیحی نیست تو قف کوتاه تو در اینجا بکلی حالت ترا تغییر داده با این حال شرط انصاف نیست که تورا از اینجا دور کنم بنظر من خیلی بهتر است که در اینجا بمانی تا کاملا صحت پیدا کنی"


romangram.com | @romangram_com