#سقوط_یک_فرشته__پارت_108
کارلایل دست خانم ایزابل را گرفت وویرا مانند کودکی راهنمایی می کرد. چون بدرون خانه رسیدند ایزابل مانند کسی که میخواهد گنجینه عشق او را نسبت بشوهرش ازروی بدزدند دست بگردن کارلایل افکند وبا مهر وعشق گفت:
"ار چیبالد عزیزم،تو تا کنون از احوال بچه ها چیزی نگفتی بگو ببینم چطورند چکار می کنند،کسالتی که ندارند ارچیبالد کوچولو چه می کند،میخواستی چند بوسه بجای مناز او بربائی چقدر دلم میخواهد الان اینجا و در دور من با شد"
کارلایل خنده ای کرده گفت:" ایزابل نگران بچه ها نباش همه خوب وسالم هستندمن وقتی تو را دیدم بقدری مسرور وخوشهال بودم که جز تو هر چیز دیگری را فراموش کردم"
****
روز بعد از آن یکشنبه بود از فرانسیس له ویزون دعوت کردند شام را با آنها صرف کند.این نخستین باری بود که فرانسیس برای صرف غذا با خانم ایزابل درسر یک میز می نشست .بعد از صرف غذا ایزابل از سر میز برخاست وکارلایل وفرانسیس را تنها گذاشت وباطاق خود رفت که استذاحت کند.
فرانسیس چون خود را با کارلایل تنها دید مانند کسی که مدتها مترصد تا دوستی موفق پیدا کند و از بدبختی های خود با او سخن گوید .با لحنی که نشان میداد کارلایل را با خود یگانه ودوست مشفق میداند شرح حال خود و پیش امد های اخیر زندگانی خود را به کارلایل گفت.
موضوع زناشئیی سر پیتر له ویزون احتمال پیدا شدن وارث برای او از زن جوانش ،هجوم طلبکارها برای استرداد طلب خود همه را به کارلایل گفت وچیزی از او پنهان نداشت. در پایان سخن چنین اظهار کرد:
"آقای کارلایل می بینید:با این تر تیب من حالت کسی را دارم که از خانه وخانواده خود رانده و بخارج تبعید شده باشد.در این سرزمین غربت آنقدر ها خوش وراحت نیستم صحیح ایت که فرانسه محل تفریح وگردش وخوش گذرانی است.اما نه بای من که در هفت اسمان یک ستاره ندارم،مقروض وپریشانم ،از ترس اینکه مبادا با طلبکارها مواجه بشوم باید همیشه مثل دزد خودم را پنهان کنم.تحمل این وضع برایم فوق العاده مشکل است.اقای کارلایل،شما راهی به نظرتان نمی رسد؟میشود ترتیبی فراهم کنیم که بانگلستان برگردم"
کارلایل جواب داد:باین ترتیبی که می گویید فوق العاده مشکل است. مگر اینکه بتوانیم اول ترتیبی فراهم سازیم وطلبکارها راتا اندازه ی از شما راضی کنیم. تصور نمی کنید سر پتر حاضر باشد در این قسمت به شما کمکی کند ووامهای شما را به پردازد فرضا وارثی هم پیدا کند ولی بالاخره وظیفه خویشاوندی او نسبت بشما او را وادار بکمک شما می نماید.
فرانسیس تاملی کرده گفت:تصور میکنم اگر یکنفر پیدا بشود قضایا را انطور که هست باو بفهماند تا مجال ایجاد سوء تفاهمی نباشد بمن مساعدت خواهد کرد. ولی این موضوع اشکال دارد .خود من که نمی توانم باو دسترسی پیدا کرده و مطلب را برایش حلاجی کنم. تنها راهی که برایم تصور می شد این بود که باو کاغذ نوشته قضایا را کتبا شرح دهم.دو کاذ اول من که بکی بیجواب ماند.بکاغذ سوم جوابی رسید ولی بخط خانم او بود نه بخط خودش. بمن نوشته بود که سرپیتر مریض است وعجالتا نمی توان با او راجع باین قضایا صحبتی کرد ملاحضه میفرمایید این جواب برای من چقدر تلخ بود"
"در اینکه سر پیتر مریض میباشد حرفی نیست ولی بیماری او آنقدر شدت ندارد که نتوان باوی راجع باینموضوع گفتگو کرد"
"بدیهی است ولی این در صورتی ممکن خواهد بود که نظر سوئی در میان باشد.تصور نکنید من می خواهم در حسن نیت خانم ایشان تردید نمائیم-ولی در عین حال باین خانم حق میدهم.چون ممکن است چند صباح دیگر از سزپیتر له ویزون دارای طفلی بشود والبته موظف است حقوق طفل آینده خود را حفظ کند. با اینحال تصدیق کنید که نمیتوان این خانم را سرزنش کرد که چرا از سر پیتر له ویزون جلوگیری می نماید ونمیگذارد به من مساعدت کند.ولی در عین حال بجز سر له ویزون کسی دیگری را ندارم که بتوانم ا او کمک بخواهم"
از مجموع بیانات اوچنین استنباط میشد که خانم له ویزون مانع از نزدیک شدن فرانسیس به سر پیتر میباشدو نسبت باین زن در غیاب وی اندکی خشمگین شد.باینجهت روی بفرانسیس کرده گفت:
romangram.com | @romangram_com