#سقوط_یک_فرشته__پارت_105
"چه کار دیگری از دستم برمیاید؟عمویم حاضر نشد طلب انها را بپردازد حاضر نشد برای من مقرری معین کند مرا بی پول با یک مشت طلبکار گذاشت حماقتی که این مرد مرتکب شد مرا بدبخت کرد."
"چه نقشه ای برای آینه ی خودت کشیده ای؟"
"چه نقشه ای کشیده ام؟ خانم ایزابل چه حرفها میزنید" انجا را نگاه کنید ان پسرک کوچک را می بینید که با لباس پاره پاره کنار اب ایستاده و سنگ پرتاب می کند؟ بروید از او بپرسید نقشه اتیه اش چیست؟ چه می خواهد بکند. بروی شما خیره خیره نگاهی کرده جواب خواهد داد هیچ هر چه که پیش اید تصور می کنید اوضاع و احوال من بهتر از او باشد؟ خیر. ما اشخاص در مقابل حوادث زندگی مثل پر کاه هستیم پر کاه در مقابل باد چه رای و اختیاری از خود دارد؟"
"ممکن است پس از مرگ سرپیتر جانشین او بشوید."
"ممکن است بشوم به همان اندازه هم ممکن است از جانشینی او محروم مانم. وقتی این پیرمردهای احمق و خرف با زن جوانی ازدواج کنند هر طور باشد..."
ایزابل میان حرف فرانسیس دویده گفت" مگر به تازگی با سرپیتر مناقشه ای داشته ای؟" جواب داد" یقین بدانید اگر میدانستم فایده ای خواهد داشت با او هزار جور نزاع می کردم تصدیق کنید با این حرکت زشتی که مرتکب شد شایسته هزار گونه طعن و لعن بود. درست متوجه هستید که خودخواهی و خودپرستی در دنیا چکارها می کند؟"
"خیال دارید مدت مدیدی در بولون اقامت کنید؟"
"نمیدانم بسته به این است که وسایل تفریح وسرگرمی من آنطور ی که امیدوار هستم در اینجا فراهم بشود بولون ... جای عجیبی است. ممکن است انسان در اینجا خوش بگذراند و وسایل آسایشش انطور که میخواهد باشد و ممکن است برعکس خیلی به او بد بگذرد. اما من دیدار شما را به فال نیک گرفته و امیدوارم در اینجا خوش و راحت باشم انگاه متوجه شد که خیلی تند راه میرود به این جهت روی به ایزابل کرده گفت:" خانم گمان میکنم خیلی تند می رویم و شما نتوانید به این تندی راه بروید اینطور نیست؟"
ایزابل جواب داد" بلی مخصوصا وقتی که راجع به ازدواج سرپیتر صحبت میکردید خیلی قدمهای بلندی برمیداشتند و معلوم میشود که از ین موضوع فوق العاده عصبانی هستید ولی برای من این تند رفتن مفید است زیرا معلوم میشود که حالت مزاجی من بهتر شده. سابقا نمیتوانستم حتی ده قدم هم به این تندی راه بروم. ولی حالا میفهمم که حالم نسبت ... پیش چقدر بهتر شده است."
کاپیتان له ویزون شروع به معذرت خواهی نمود و مانند روزی که صلیب او را شکسته بود پیوسته از او دلجویی میکرد. بالاخره راه به پایان آمد:" هردو به منزل رسیدند فرانسیس بدون اینکه ایزابل از او دعوتی کرده باشد با او داخل خانه شد شاید چنین تصور میکرد که در مقابل خویشاوندی و بستگی خانوادگی رعایت رسوم و اداب معمول روا نیست. خود را ... میدانست که با ایزابل کارلایل در نهایت یکرنگی و یگانگی رفتار کند. همین تصورات و خیالات پس از ورود ربع ساعتی با ایزابل به سر برد در این مدت از هردوی سخن به میان اورد و در اطراف ان گاه اظهار عقیده کرده و زمانی عقیده ایزابل را میپرستید.
پس از ان جای برخاست برسم خداحافظی دست پیش برد و با ایزابل خداحافظی کرد قبل از اینکه از در خارج گردد مانند کسی که موضوعی بنظرش امدهع باشد برگشت تبسمی با ایزابل کرده پرسید:" راستی امروز بعد از ظهر چه کار می کنید؟"
ایزابل جواب داد:"هیچ" استراحت میکنم."
"بسیار خوب ولی بعدها هر موقع که بخواهید برای گردش بیرون بروید باید اجازه بدهید شما را همراهی کنم یکنفر خدمتکار که برای شما دلسوز نمی شود وظیفه ی خویشاوندی من ایجاب می کند که از شما پرستاری کنم باور کنید فوق العاده خوشوقتم که در چنین موقعی اتفاق مرا به اینجا کشانید که نگذارم شما تنها و بی پرستار و دلسوز باشید قطعا میدانم هنگامی که اقای کارلایل برای بردن شما به این حدود تشریف بیاورند از خدمات صادقانه ی من نسبت به شما خیلی خوشوقت و ممنون خواهند شد. با سابقه ای که ایشان به بستگی و خویشاوندی ما دارند متوجه خواهند شد که من با چه روح صمیمیتی از شما مواظبت کرده ام.
romangram.com | @romangram_com