#سیب_دندان_زده_پارت_99


با دیدن حال او ،حال خودم‌ از این اسارت ، از خودم‌...از مهران و ان شب که باعث شد من و این مرد ما بشویم بر روی زبان های مردم متنفرم ...من و‌این مرد تا هزاران سال نوری هم ما نمیشدیم .

سر برگرداند .چراغ های داخلی ماشین را روشن کرد نگاهم کرد .من هم نگاه نگرفتم .

نمیتوانستم هم مقابل این اهنربای نسکافه ای نگاه بگیرم .

-چرا بغض کردی ؟ میخوای گریه کنی؟؟

لبخندی به رویش زدم.

“من اشک نخواهم ریخت این بغض خدادادی است

“#علیرضا_آذر

-میتونی همین الان هم منو طلاق بدی ... چی جلوته گرفته که نمیخوای از این عذاب رها شی شاهرخ؟ .

چشم چین داد .نگاهش را به شیشه ی جلوی ماشین سوق داد .

_تو عذاب میکشی؟

هیچ‌نگفتم .

سر برگرداند و‌نزدیکتر شد :میخوای رها شی ؟

لبانم لرزید .گردوی گلویم بزرگتر شد .

دستش را روی‌گونه ام گذاشت :دلت طلاق میخواد ؟

چشم بستم .این بغض نشکست .

صدایش نزدیک‌گوشم امد ... نفسش به گونه ام خورد .

-اجبار من تویی که دلت میشه اون یاروعه ... من میدونو برای اون اقا پسر خالی نمیکنم ... دستش چانه ام را فشرد :من تویی که دلت برا اون پر میزنه رو رها نمیکنم .

لبانش مماس با صورتم پر حرص گفت :من رهات نمیکنم ... زنمو رها نمی کنم .

صورتم را با شدت عقب کشیدم و به در ماشین تکیه دادم .

لبخندش مو‌بر تنم سیخ میکرد .دستش که روی ران پایم نشستم و لغزید جانم لرزید .

-هنوز خیلی کارا باهات دارم .

دستانم را به شونه هایش کوبیدم و عقب راندمش: اون‌کاراتو بذار برای زن تخت خوابیت من فقط تماسیم و سوزوندی نه حس کردنی جناب درخشان خنده اش را ول داد.

-اون‌روزم میبینم .

romangram.com | @romangram_com