#سیب_دندان_زده_پارت_100
ماشین را روشن کرد :بریم خونه .
راه که افتادیم رو برگرداندم و بفضم را شکستم ارام .
بگذار نفهمد این بغض هم میشکند .
با دیدن قامتش که پشتم سرم می امد کمی در دلمچیزی تکان خورد ...همچون ترس سرتا پایم زیر باران خیس شده بود.این مرد از جانم چه میخواست ؟پس چرا پیش زنش نمیرفت ؟ میخواست زهر ترک شوم اینجا ؟
من به نبودش عادت داشتم
راحت بودم
ارامش داشتم
حال با انحرف های داخل ماشینو این کارش جانم به لرزه افتاده بود.
لرزه ای نه از جنس سرما از جنس ترس .
قدمهایم را تند کردم و قدم های او با همان ارامش پشت سرم میامد .کلید که انداختم بدون روشن کردن چراغ ها به طرف پله ها سرعت پیدا کردم .
چند قدمی نرفته سوزشی در پای لختم حس کردم و اخم به هوا رفت و چند قدم دور خودچرخیدم و اینبار پشت پاهایم به چیزی اثابت کرد و با باسن روی جای نرمی افتادم و خدا را شکر که مبل بود .چراغ روشن شد .
-چت شد ؟
چشم بستم از درد :پام ...گوشه ی تیز میز برید .
سری تکان داد و به طرفم امد .
-ببینم...حواست کجاست؟ببین چه بلایی سرت اوردی! بلندشو بیا اشپزخونه .
دستم را گرفت و با کمکش به طرف اشپزخانه رفتیم روی صندلی نشستم وپانچوی و شال خیسم را در اوردم .اوهمکتش را روی میز انداخت وبه طرف جعبه ی کمک های اولیه رفت.خون روی ساق پایم را سرخ کرده بود ومن حالم هر لحظه بد میشد .
هر لحظه لرزش دستانم بیشتر میشد ... بعد از ان شب نفرین شده خون دیوانه ام میکرد...پایم را داخل لگن گذاشت و با بتادین دورش را تمیز کرد .
الکل را رویش ریخت که جیغم به هوا رفت:
-اروومم .. اروم ببخشید ...باید تذکر میدادم .
اشکحاصل دردم را از گونه پاک کردم :بخیه که نمیخواد؟
-نه پانسمان کنم امشبو فردا میریم ببینیم اگه لازم بود بخیه میزنه.
پایم را پانسمان کرد .ممنونی زیر لب گفتم کهحقش بود .
لباس هایم را بغل زده و لنگان لنگان به طرف پله ها رفتم .
romangram.com | @romangram_com